از اضطراب کل پوست لبش رو کندهبود و هیچ ایدهای راجب این نداشت که چندبار طول اتاق انتظار رو بالا پایین کرده. اصلا دلش نمیخواست مصاحبهش رو گند بزنه اما دست خودش نبود و ناخودآگاه نفسهاش تند شدهبود.
پزشکهای متخصص و رئیس بیمارستان که از مصاحبههای طولانی خسته شدهبودن، بالاخره از اون اتاق دل کندن و به انترنهای باقیمونده که حدود ده نفر بودن، اعلامکردن ربع ساعتی باید منتظر ادامهی کار باشن.جونگین با شنیدن این خبر دندونهاش رو روی لبهای زخمیش فشرد و باعثشد مزهی خون توی دهنش بپیچه. آخی گفت و با حس ویبرهی گوشیش فورا از از جیبش بیرون آوردش.
«میتونی چند لحظه بیای اتاق من؟»
جونگین با خوشحالیای که زیر پوستش دویدهبود، خیلی نامحسوس از همدورهایهاش جدا شد و وارد راهروی سمت چپش شد.
|متخصص کودکان دکتر اوهسهون| با افتخار متن تابلوی روی در رو خوند چندبار با پشت انگشت به سطح چوبیش کوبید. با شنیدن صدای نرم دوستپسرش، بدون معطلی وارد اتاق شد.-سلام هون.
دکتر از روی میزش پاییناومد و رفت سمت جونگین.
+سلام قشنگم. چطوری؟ ای وای من، این چه بلاییه سر لبهای موردعلاقهم آوردی مرد؟جونگین دستی روی لبهای خشک و زخمیش کشید و شونههاش ناامیدانه پایین کشیدهشدن.
-خیلی استرسدارم، ناخودآگاه بود...سهون با لبخند گرمی دوستپسرش رو بغلکرد و بین بازوهاش فشرد. دستاش رو دوطرف جونگین گذاشت و با دقت به لبهای پوتشدهش نگاهکرد.
+تو از پسش برمیای جونگ، مطمئنم عزیزم. تو یکی از بهترین انترنهایی هستی که توی این بیمارستان دیدم، نگران نباش قشنگم.
بعد بدون اینکه به پسر فرصت عکسالعملی بده، لبهاش رو بین لبهای خودش گیر انداخت. فرم سرمهای سهون بین انگشتهای جونگین مچالهشد و گرمای لپهای رنگگرفتهش به صورت سهون هم سرایت کرد و باعثشد بین بوسه لبخند بزنه.بعد چند ثانیه به آرومی از همدیگه جدا شدن و حالا هم خستگی سهون رفع شدهبود هم اضطراب جونگین یه طرز چشمگیری کم شدهبود.
-ممنونم هون، همیشه من رو آروم میکنی عشق من.
YOU ARE READING
[•SeKai scenarios•]
Fanfiction|•سناریو•| |•هر پارت یه داستان•| کاپل: سکای ژانر: فلاف، عاشقانه، این بوک برای سناریوها و نوشتههای کوتاهی هست که اغلب همراه با یه فنآرت یا عکس آپ میشن ✨ دوستدارم با خوندنشون حالتون بهتر بشه و لبخند بزنید، حتی شده برای یه لحظه.