نمیدونم چیشد که به اینجا رسیدیم جونگینهیونگ.
شاید اون فالگیر راست میگفت و پیوندمون روی ماه با حضور ستارهها بستهشده، شاید هم مثل اون افسانهی قدیمی روبان قرمز انگشت کوچیکَمون از اول به هم وصل بوده و فقط یکم طول کشیده تا سرش رو بگیریم و به همدیگه برسیم.بهم گفتی سهونِ تو باشم و خبر نداشتی خیلی وقته تمامِ من شدی.
احتمالا از همون کلاس سوم که کمکم کردی دوچرخه سواری یاد بگیرم، یا وقتی میخواستم کلاس نهم برای اولین بار مشروب بخورم و تا فهمیدی یه دعوای حسابی باهام راه انداختی و گفتی حق ندارم سلامتیم رو به خطر بندازم. شاید هم همون تابستونی که منتظر نتیجهی آزمون ورودی دانشگاه بودم و از شدت اضطراب حالم بد شدهبود و تنها کسی که توی بیمارستان به دادم رسید تو بودی.
همیشه و همهجا همراهم بودی حتی زمانی که بهت گفتم میخوام مستقل بشم اما پول کافی حتی برای رهن یه اتاق هم ندارم و تو با دستودلبازی بدون هیچ چشمداشتی بهم کمککردی و گفتی بعدا میتونم بدهیم رو بهت پس بدم.
هیونگِ عزیزم، شاید هشت سال ازت کوچیکتر باشم اما حالا مطمئنم انقدری قوی شدم که بتونی به این دونگسنگ 25 سالهت تکیهکنی. میخوام مردِ تو باشم و عشقی که این سالها توی قلبم پرورش دادی رو تا جایی که میتونم بهت برگردونم.
میخوام بدونی چه جایگاهی توی قلب و زندگیم داری جانم.هیونگ اون روزی که بهم اعترافکردی عاشقمی و بخاطر سکوتم ناراحتشدی و گذاشتی رفتی، نتونستم هیچ کدوم از این حرفها رو بهت بگم چون هر لحظه ممکن بود از هیجان و خوشحالی بمیرم.
لال شدهبودم انگار!
حتی حالا که برات مینویسمشون، نمیدونم چجوری باید احساسم نسبت به تو رو در قالب کلمات و جملهها روی ورق بیارم. فقط میدونم که از ته قلبم عاشقتم و دلم نمیخواد از دستت بدم.هیونگ، عشق من رو قبول میکنی؟
اینم عکسِ ماه توی روز تولد سهون و جونگین:)
فقط محض سرگرمی و برای اینکه بذارمش بکگراند درستشکردم اما یهویی ایدهی این نامه هم به ذهنم رسید. امیدوارم دوستش داشته باشید. (◍•ᴗ•◍)
YOU ARE READING
[•SeKai scenarios•]
Fanfiction|•سناریو•| |•هر پارت یه داستان•| کاپل: سکای ژانر: فلاف، عاشقانه، این بوک برای سناریوها و نوشتههای کوتاهی هست که اغلب همراه با یه فنآرت یا عکس آپ میشن ✨ دوستدارم با خوندنشون حالتون بهتر بشه و لبخند بزنید، حتی شده برای یه لحظه.