future wife

116 46 7
                                    

+چرا خوردی زمین آخه؟
-یه سنگ مزاحم اومد سر راهم و پام گیر کرد بهش.
سهون چسب‌زخم کیوتش رو روی بینی دوستش چسبوند، با نوک انگشت‌های کوچولوش اشک‌هاش رو پاک‌کرد و رفت سراغ زخم روی زانوش.
+گریه نکن جونگیناااا. من دلم نمی‌خواد زنم گریه کنه.
پسر بچه یهو ساکت‌شد و با چشمای خیس و متعجبش به دوستش زل‌زد.
-من که زنت نیستم... اصلن من که دختر نیستم...
سهون که طبق عادتش برای تمرکز لب پایینش رو بین دندون‌هاش گرفته‌بود، چندثانیه‌ای سکوت‌کرد. دوتا چسب هم روی زانوی آسیب‌دیده‌ی جونگین چسبوند و با لبخند دلگرم‌کننده‌ای جونگین رو بغل‌کرد.
+چه ربطی داره؟ بابام گفته با هرکس ازدواج کنی زنت میشه، منم می‌خوام وقتی بزرگ‌شدم با بهترین دوستم ازدواج کنم.
جونگین نگاه گیجی به سهون انداخت و بیشتر توی بغلش فرو رفت.
-منم می‌خوام.
هردو پسربچه بدون درکی از قوانین و سخت‌گیری‌های آینده ، توی حیاط کوچیک و باصفای مهدکودکشون به همدیگه قول‌های شیرین می‌دادن. کی می‌دونست؟ شاید یه روزی رویاهاشون واقعی می‌شدن!

 کی می‌دونست؟ شاید یه روزی رویاهاشون واقعی می‌شدن!

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
[•SeKai scenarios•]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora