part8

219 27 5
                                    


...............نابی.................

صبح زود از خواب پاشدم ......دستو صورتمو شستم و رفتم پایین صبحانه خوردم ....کوک هنوز خواب بود......نمیدونم چرا مامان هنوز نیومده.....وقتی دیشب با بابا حرف زدم گفت بخاطر پروژه دو سه روز دیگه اونجاست........الان که فکر میکنم شاید بابا بتونه یه کاری واسه کوک کنه ولی اخه هیچ مدارکی نداره چطور میشه بره یه کشور دیگه؟.

***********************
نابی:کوک.......کوکی.......بیدار شو .......صبحونه آماده کردم........من میرم دانشگاه .......پاشو یه چیزی بخور..
کوک:هههمممم ..‌‌‌...باشه .....بسلامت
نابی:بای .....زود برمیگردم....
کوک:باشه......بای

************************

نابی:اههههههه.......تمیس.......چقد خسته شدم........اصلا هیچی نفهمیدم......تو چیزی از درس فهمیدی؟؟؟؟
تمیس:اره اره.......هر وقت خواستی توضیح میدم.......میگم نابی........تو که همیشه حواست جمع بود...الان چی شد .....اااولللل نمره کلاس.....
نابی: اهههه تمیس هیچی نگو .......یه مشکل بزرگ دارم
تمیس:میخوای بگی؟؟؟.... شاید کمکت کنم....
نابی:قول میدم هروقت وقتش بود بگم......الان نمیشه......فقط اینو بدون بحث سر زندگی یه نفره
تمیس: اوهههه .....باشه فهمیدم....بریم بوفه؟؟.... یا من یه چیزی بخرم بیارم برات؟؟؟
نابی:نه میام تمیس جونم
تمیس:اهه تو هم به اون قیافه کیوت پدسگت.....بیا بریم..
نابی:بیشعور......مگه قیافم چشه؟؟؟
تمیس :هیچش نیست فقط خیلی کیوته
نابی:میسی عزیزم....ولی تو از من کیوت تری
تمیس:معلومه
نابی:از خود راضی..بریم؟؟
تمیس :اوک بریم

**************

نابی: تمیس....چی میخوری؟؟؟. ساندویچ....یا.......کیک و آبمیوه.؟؟؟؟؟
تمیس: کیک و آبمیوه......معدم درد میکنه نمیدونم دیروز تو ساندویچ چی ریخته بودن.....تا صبح تو دستشویی بودم
نابی:وایییی ....دختر.....کشتی منو....هههههه.....مگه نگفتم انقد از این ساندویچ کوفت نکن
تمیس:نابی بخدا میام میکشمت ها‌......انقد با من بحث نکن دختره خیره سر.....کیک و آبمیوه رو بیار بخورم
نابی:باشه بابا.....خیره سر خودتی .....بیا بگیر کوفت کن
تمیس:کثافت
نابی:چیششششش

****************‌   نابی   **************

منو تمیس کلا تو فاز جنگیم......البته بیشتر دوستا اینجورین........بعد از کلی فحش دادن به هم .....کیک و آبمیوه رو خوردیمو رفتیم سر کلاس ......تا ساعت ۱۲ ظهر کلاس داشتم.......خیلی خسته کن بود......البته هیچی نفهمیدم چون فکرم پیش کوکی بود.....تمیس همش میگفت یه چیزیم شده.......چون اول نمره کلاس بودم الانم که حواس پرت کلاس شدم....... اولین بار نتونستم سوالی که استاد پرسید حواب بدم......خدا خیر پیش کنه

*************************

نابی:مامان من رسیدم .........مامانی!!!!!!!
#: تو حالم........خوش اومدی....
نابی: سلام......کوک کجاست؟؟؟؟؟
#:دختره خیره سر......نه احوال منو میگیری نه از بابات ......فقط کوک ....کوک.....کوک......
نابی:واااااا.....چرا امروز همه بهم میگن خیره سر.......مامان جونم.....وقتی از هیچی خبر نداری چرا اینو میگی؟؟؟؟....مگه من تو دانشگاه دو دفعه زنگ نزدم بهت......بعدشم اون کوکی که میگی مهمونته ها.....هیچ وقت اینجوری رفتار نمیکردی....چیشد؟؟؟؟
#:نمیخوام آسیب ببینی.....تو هیچ وقت یه مادرو درک نمیکنی........
نابی:الهی من فدات .....مامان جون هرچی شد من حواسم هست ....قول میدم
#:باشه دختر گلم ..
نابی: کوک کجاست.؟؟؟....دیشب حالش خوب نبود
#: تو حیاط پشتی نشسته .......
نابی:اهان ..پس اینطور.....مامان صبح وقتی اومدی صبحونه خورده بود؟؟؟
#:وقتی اومدم خونه خواب بود......بیدار شد اومد آشپز خونه......منم صبحانه دادم خورد......بعدش کلی حرف زدیم......
نابی:واتتتت.......مامان مگه بلدی چجوری حرف زنی؟؟؟
#:نه شیطون فارسی بلده......البته کمو بیش میفهمدم چی میگه.....ولی اون خوب متوجه میشد وقتی حرف میزدم
نابی: راست میگی؟؟؟؟؟وایییییی مامان دیدی چقد پسره خوبیه.....اوخیییی من قربونش برم.....

با کوسنی که مامانم پرت کرد سمتم حرف نصفه موند...بعدش با دو رفتن تو اتاق لباسامو عوض کنم.....ولی دلم خواست برم حموم.......رفتم حموم تا زودی بیام بیرون بعدش برم پیش کوک........کارا مربوط به حموم تموم شد وقتی اومدم بیرون همونجا کنار در خوشکم زد

*****************************************

ببخشید یه مدت کوتاه نبودم
یه امتحان سخت داشتم و خوشبختانه سربلند اومدم بیرون
امیداورم خوشتون بیاد
وت یادتون نره 🙃
از داستانم حمایت کنید خوشحال میشم 😊

you save meМесто, где живут истории. Откройте их для себя