..................نابی.................
تو راه همش به این فکر میکردم که چرا اینجاست؟؟؟...چطوری به این وضع رسیده؟؟؟؟؟.......خیلی لاغر شده.........اینطور که معلومه خیلی سختی کشیده.......اههههه.....نابی......خنگی دختر ......خوب معلومه تو همیچین جایی اینجوری میشه.......این کشور واسه یه آیدل کره ای .....شبیه طویله خونست......خاک تو سرت دختره خنگ....به خودم قول دادم تا وقتی توان داشته باشم کمکش کنم.....
الان که فکر میکنم .......این چهار ماه اعضا خیلی ناراحت بودن .....هر وقت تو مصاحبه از کوک سوال میشد.....میگفتن مریض شده و تحت درمانه و کمپانی میگفت تا وقتی به صحت کامل برسه هیچ فعالیت انجام نمیده.......خدای من .......واقعا شکه اور بود دیدنش تو کشوری که بی تی اس نمیشناسه.......حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسس...........نابی:کوک........کوکی..........جونگکوک....بیدار شو رسیدیم...(فکر کنم خیلی خستس)
نابی: جونگکوکی بیدار شو...................کوک...................
داشتم خواب میدیدم مامانم داره سوپ میپزه منم با اشتها میخورم که یه صدای باعت شد از خواب بیدار بشم
کوک: رسیدیم ؟؟؟؟
نابی: اره .......خوب خوابیدی؟؟
کوک:بهترین خوابی بود که این چند وقت داشتم
نابی:خوشحالم........خوب چیزه ......کوک.......من با خانوادم زندگی میکنم.......مشکلی نیست؟؟؟؟؟.....
کوک:من مشکلی ندارم اگه خانوادت منو بپذیرن
نابی:این چه حرفیه .......بابام خیلی خوشحال میشه ......اونم وقتی یه کره ای ببینه......
نابی:بریم؟..*********************************
نابی: مامان من اومدم...
#خوش اومدی دخترم .......این آقای محترم کیه.......
نابی: این جونگکوک هست
کوک: سلام من کوکم .....از آشنایی با شما خوشبختم
#چی گفت؟؟؟
نابی: گفتم خوشبختم
#اهان فهمیدم.......توضیح نمیدی چرا اینجاست؟؟
نابی:چیزه مامان بعدا توضیح میدم ......الان میشه یکی از اتاقای خالی رو براش درست کنم ؟؟...چند وقت مهمون ما هست......
#:باشه بعدا باید توضیح بدی ......خودت یکی از اتاقا رو که دوست داره آماده کن بعد بیاین غذا بخورین
نابی:اوکی .....من رفتم ......راستی .....بابا کجاست؟؟؟؟
#جلسه کاری بیرون از شهر .....امشب نیست ....وقتی اومد باید در مورد این پسره توضیح بدی.....
نابی: باشه باشه .....رفتم .....کوک بیا اتاقتو نشون بدم....
کوک:اوک**************************
نابی:ببین این اتاق کنار من خالیه ......با این یکی......کدومو دوست داری؟؟؟؟؟
کوک: فرقی نداره ......ولی این یکی بهتر...
نابی: کنار اتاق من؟؟
کوک: اره ......ویوش بهتر ......پنجرش بزرگ تره
نابی: باشه .....تو برو من الان یکم لباس میارم برات...
کوک: از مال بابات؟؟؟؟؟
نابی: نه مال خودم ....لباسای بابام استایل تو نیست ....الان میام....................کوک............
منو چی فکر کرده ......درسته لاغر شدم......ولی هنوز عضله ها مو دارم .......ایششششش...
............نابی.........
رفتم چند دست از لباسای اور سایز براش برداشتم با یه حوله تمیز که بره حموم ......میدونستم کوک هر روز دوبار حموم میره.......
نابی: کوک بیا اینم لباسا ......اندازت میشه .....
کوک :شوخی میکنی؟ ......درسته لاغر شدم ولی هنوز عضله دارم ......لباسات انداره من نیست
نابی: واتتتت.......تو هنوز نگاش نکردی ......اینا اور سایزن....
کوک: عههههه .....چیزه.......خوب .......فهمیدم .....
نابی:اون در ...حمومه.........توش همچی هست...... حوله تمیز آوردم.....میتونی بری حموم.......
کوک: مرسی......پس من رفتم......
نابی: شام رو پایین میخوریم .....با مامان بابا......البته امشب بابام نیست ......اگه دوست نداری با ما غذا بخوری......میارم اتاقت
کوک: نه نه من خیلی هم راحتم ......از جای قبلیم خیلی بهتر.......تازه ......دوست دارم بعد از مدت ها تو جمع خانوادگی باشم .....اگه مامان بابات ازم خوششون بیاد......
نابی: البته که خوششون میاد ......مگه کسی هم هست از تو بدش بیاد؟؟.من که خیلی دوست دارم.........نابی........
ریدی دختر .......یعنی چی منم دوست دارم......واییییییییییی......گند زدم......این چرا میخنده......نخند دیگه......اهه
..............کوک: چقد تو بانمکی ......ایگووو
(من الان چیکار کردم؟.....لپشو گرفتم؟؟؟؟؟؟)نابی( اون لپ منو گرفت.........تو دلم غیلی ویلی بود......)
کوک:اهم ...اهم ....من...رفتم حموم ......
نابی: باشه ....من میرم اتاقم ...

VOUS LISEZ
you save me
Roman d'amourجونگکوک اصلا فکرشم رو هم نمیکرد همچین اتفاقی تو زندگیش بیوفته.......وقتی چشاشو باز کردو خودشو جای دید که تو ذهنش تصور نکرده بود...کشوری که به زبان فارسی حرف میزدن و تاحاله اونجا نیومده بود....... چی میشه اگه تو زمان سخت زندگیش یه دختر نجاتش بده؟...