با صدای آهنگ بلندی از خواب پرید. امیرعلی توی بغلش خوابیده و کوچکترین واکنشی نشون نمیده؛ نفس عمیق کشید و به صورت زیباش نگاه کرد.
رد اشک روی صورتش خشک شده و چندتا خط صورتی روی لُپش نشسته و عمق خوابش رو نشون میده.ماهور نمیخواست این آرامشی که داره رو از دست بده. دلخوریش سر جای خودش باقی مونده اما قلبش هنوز برای دیدن صاحب چشمهای دریایی میتپه.
امیرعلی تنها دلخوشی زندگیشه؛ تنها دلیلی که میتونه بخاطرش هر روز چشمهاش رو باز کنه و از تخت بیرون بیاد، تنها دلیلی که به نفس کشیدن ادامه بده.بین کشمکش دو خانواده گیر افتاده و امیرعلی راه فرارشه. به صدای نفس کشیدنش گوش داد و انگشتش رو آروم بلند کرد و روی پیشونی عرق کردهی معشوقش کشید و نگاهش به برگهی بزرگی که کنارش بود جلب شد.
کمی دستش رو دراز کرد تا بهش برسه اما حواسش بود خیلی تکون نخوره و امیرعلیش بیدار نشه. صدای آهنگ همسایه زیادی بلند بود و سلیقهی مزخرفی توی انتخاب موسیقی داشت. با این حال لبخند زد و نوشتهی روی کاغذ رو خوند.
( اون روز نگاهت رو دیدم و ترسیدم. تو عاشق صدایی و حس کردم توی دنیات جایی برای من نیست. دوسِت دارم اما ترسیدم. ببخشید جرعت عاشقی ندارم اما با این حال بدون تو هم نمیتونم. یه لحظه نفهمیدم چی شد و اون اساماس رو فرستادم و وقتی خواستم پاکش کنم دیر شده بود. ببخشید تقصیر من بود ولی سکوت تو هم به اندازهی نوشتههای من دردناک بود. دلم میخواست یه جوابی بدی تا بهت بگم چقدر حالم بده. تو هیچی نگفتی انگار از اول برات مهم نبودم. دنیای من بدون صداست ولی ساکت نیست و تو سکوت کردی. نگاهت سرد شده و میدونم خودم مقصرم ولی تو هم اندازهی من مقصری. گاهی سکوت به اندازهی حرفهای اشتباهی که زده میشن گناهآمیزه.)
ماهور به تک تک کلماتش فکر کرد؛ عجیبه وقتی که امیرعلی توی آغوششه هیچ خاطره و فکر و خیالی اذیتش نمیکنه. به مدادی که روی زمین افتاده بود نگاهی انداخت و با آرامش و حوصله بدن امیرعلی رو روی کاناپه گذاشت و خودش بلند شد. مداد رو برداشت و پشت کاغذ نوشت.
(منم مقصرم و ببخش که جوابی ندادم. نمیدونستم چی بگم و حس کردم بیخیالم شدی و دوستم نداری. دلم نمیاد بیدارت کنم و یه ذره میخوام تنها باشم. وقتی بیدار شدی بهم پیام بده و نذار بیشتر از این دلتنگت بشم. هر کاری میکنم تا دنیاهامون شبیه بشه حتی اگه دیگه رنگ هیچ کمانچهای رو نبینم. قشنگترین آواز دنیا صدای نفسهای خودته و همین برای من کافیه. راستش دلم میخواد هر روز توی بغل هم خوابمون ببره. دوست دارم امیرعلی.)
لبخند زد و حس سبکی کرد. بار سنگینی از روی دوشِ روحش برداشته شد و فکر و خیالش آروم گرفت. کتش رو روی تن امیرعلی کشید و با قدمهای آروم ازش دور شد و سعی کرد آروم در رو باز کنه و بیرون بره و صدای جیر جیر لولا بلند شد و با تردید برگشت و به امیرعلی نگاه کرد؛ اون راحت خوابیده بود و حتی با صدای افتضاح آهنگی که از بیرون میومد هم بیدار نمیشد چه برسه به صدای لولای در! شاید تنها خوبی نشنیدن همین باشه؛ خواب راحت.
YOU ARE READING
صدای سکوت... نوای کمان
Romanceماهور عاشق موسیقی و صداست. امیرعلی از سکوت لذت میبره و مشکلی با ناشنواییش نداره💫💖 [اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید❤]