31

754 105 16
                                    

ماهور نمی‌دونست چند ساعت گذشته اما توی این لحظه حالش خیلی خوبه. همراه امیرعلی شام خوردن و حالا روی زمین دراز کشیدن و سرش رو به سینه‌ی چشم آبیش تیکه داده و به صدای آهنگ ضربان قلبش گوش میده.

خوشحاله... بالاخره با خیال راحت میخنده و میتونه دست‌های امیرعلی رو بین دست‌های خودش بگیره و بهش تکیه کنه.

بازو‌های ضعیفش، قوی‌ترین کوه دنیاست. سرش رو بلند کرد و به خط فک امیرعلی نگاه کرد و ریز خندید و خودش رو بالا کشید تا برآمدگی سیب گلوش رو ببوسه.

امیرعلی هم ریز خندید و ماهور با ناراحتی از آغوشش جدا شد و از روی زمین بلند شد.

((ببخش. باید برم. برای همه چیز ممنونم.))

امیرعلی لبخند زد و کنار ماهور ایستاد. اشاره‌ای که تقریباً اشتباه انجام داده بود رو بهش گفت و باهم خندیدن. امیرعلی دستی به گونه‌ی کبود ماهور کشید و با شرمندگی معذرت خواهی کرد و ماهور در مقابلش فقط خندید و لب‌هاش رو بوسید.

کُتی که صبح جا گذاشته بود رو برداشت و امیرعلی دستش رو گرفت.

((اینو بده به من. بوی تو رو میده.))

ماهور سر تکون داد و کتش رو به دست امیرعلی داد و باهم خدافظی کردن و ماهور رفت. توی راه عمارت مهراج به گوشیش نگاه کرد و تماس‌ها و پیغام‌های مامان سولماز و بابا سلیمش رو دید و شماره‌ی خونه رو گرفت و منتظر موند و صدای گرم و مهربون سولماز توی گوشش پیچید.

-جانم.

-سلام مامانم. ببخشید زنگ زدی جواب ندادم.

-کجایی عزیز دلم. صبح بی‌صدا رفتی. حالت خوبه؟ زخمات درد میکنه یا اینکه دردی نداری؟

ماهور جای شلاق‌های کمرش رو کاملاً فراموش کرده بود. درد‌های قدیمیش اونقدر سنگینتر بودن که جای شلاق در مقابلش چیزی نبود.

-نه دردی ندارم.

-خدا رو شکر صدات سر حاله. با خانوادت حرف زدی؟

-آره... یه جورایی حرف زدیم ولی مهمتر از اون با امیرعلی آشتی کردم. تا همین دیشب باهام حرف نمیزد ولی الان حس میکنم خیلی خیلی وقت از اون موقع گذشته.

-خدا رو شکر مشکلتون حل شد. کِی میای خونه؟ ما هنوز شام نخوردیم منتظریم.

-با امیرعلی شام خوردم. شب میرم عمارت؛ فردا میام خونه. مامان؟!

-جانِ مامان...

-راستش خیلی حرف دارم فقط پشت تلفن نمیشه. فردا برام یه وقت مشاوره میذاری؟

-مشاوره؟ خب... چرا تو خونه نمیگی؟

-نمی‌دونم. اون جوری یه ذره راحتتره.

-خب... خب... باشه. ساعت هفت کارم تموم میشه. فردا اون موقع بیا.

-به روی چشم.

صدای سکوت.‌.. نوای کمانWhere stories live. Discover now