با نرمی و احساسات خالصانهش چشم های زمرد مانندش رو به آسمون جمع شده توی چشمانش دوخت و بی هوا لب باز کرد:
+برقصیم؟
پسر ریز جثه تر یه تای ابروش رو بالا انداخت و با لبخند محوی که سعی در پنهانش داشت تلاش کرد تا خودش رو ناراضی نشون بده.
-پرنس ادوارد هوای رقصیدن کردن؟
لبخندی لب های هری رو به اسارت در آورد و از جاش بلند شد تا به سمت محبوبش قدم برداره. دستش رو به آرومی جلوش دراز و اون رو به یه رقص دو نفره دعوت کرد.
+بهم افتخارشو میدی ویلیام؟
کش اومدن لب های لویی قابل کنترل کردن نبود و با نگاه پر احساسی سر تکون داد و دستش رو به دست هری که نسبت به خودش کمی بزرگ تر بود، سپرد.
هری اون رو به سمت قسمتی از خونه که باز تر و نسبتا خالی از وسیله بود هدایت کرد و خودش فاصله گرفت تا موسیقی مناسبی انتخاب کنه. با پخش شدن اولین آهنگ، لویی با لحن عجولانه و سریعی لب زد:
-عوض نکن عوض نکن! بذار همین باشه، دوستش دارم.
هری سعی کرد که توجهی به محتوای غمگینش نکنه و بذاره اون پسر از آهنگ لذت ببره، پس لبخندی زد و سرش رو آروم به نشونه ی تایید بالا و پایین کرد. به سمت لویی قدم برداشت و کمر اون رو بین دست های قویش گرفت. تنها چیزی که سکوت فضا رو می شکوند، صدای دلنشین خواننده و نفس های آرومشون بود.
با حس کردن بالا اومدن دست های لویی و پیچیده شدن اون ها به دور گردنش ناخودآگاه لبخند عمیقی زد و سرش رو خم کرد و روی شونه اش گذاشت و به آرومی با آهنگ همخونی کرد:
"Yellin' at the sky
Screamin' at the world
Baby, why'd you go away?"
بدن لویی، منبع گرمای اون بود. صدای تپش قلبش لازمه ی زندگیش بود. شونه ی اون پناهگاه غم هاش بود. چشم های بی همانند و تکرار ناپذیرش که از نظر هری هیچکس جز لویی لیاقت داشتنشون رو نداره، منبع آرامش اون پسر بودن. زندگی هری در لویی خلاصه میشد و این یک حقیقت غیر قابل تغییر بود.
"I'm still your girl
Holdin' on too tight
Head up in the clouds
Heaven only knows where you are now"
بوسه ی آرومی به روی گردنش گذاشت و سرش رو بالا تر آورد تا برای بار هزارم در زیباترین اثر هنری جهان غرق بشه، هری از همون اولین بار پرستشگاهی برای اون چشم ها بنا کرده بود و این حقیقت به هیچ وجه پنهان شدنی نبود، شاید اون فقط خیلی توی مخفی کردن احساساتش ناشی و نابلد بود.
لب هاش رو تر کرد و با صدای آرومی جوری که به گوش لویی برسه زمزمه کرد:
"How do I love, how do I love again?
How do I trust, how do I trust again?"
بدن هاشونو با ریتم آهنگ تکون می دادن و به آرومی و هماهنگ با هم، به جلو و عقب قدم بر میداشتن. شاید اون دو نفر رقصنده های حرفه ایی نبودن ولی کی می تونست از این احساسات خالص و ضعف برانگیز که توی هر کدوم از حرکت هاشون موج میزد ایراد بگیره؟
حالا نوبت لویی بود تا سرش رو به نقطه ی امنش که زیبا ترین ساز در اون در حال نواخته شدن بود برسونه؛ زندگی اون به روی صدای منظم تپش قلب هری استوار بود.
"I stay up all night
Tell myself I'm alright
Baby, you're just harder to see than most"
هری به آهستگی خودش رو از لویی جدا کرد و با گرفتن و بردن دستش به سمت بالا، اون پسر رو وادار به چرخیدن و لبخند زدن کرد و در نهایت محکم تر از قبل به آغوشش برگروند و با تمام وجودش اون رو در خودش حل کرد.
"I put the record on
Wait 'til I hear our song
Every night I'm dancing with your ghost"
زمزمه ی هری که هنوز هم با آهنگ همخونی میکرد به سادگی به گوش می رسید. حالا اون در حالی که کاملا از حالت رقصشون در اومده بودن، لویی رو محکم در آغوشش نگه داشته بود و موهای فندوقی و زیباش رو نوازش میکرد و در همون حالی که عزیزش رو در آغوش داشت به ضبط قدیمیای که همچنان پشت سر لویی و در زاویه ی دید خودش در حال خوندن بود خیره شده بود.
"Never got the chance
To say a last goodbye
I gotta move on
But it hurts to try"
در همون حالت بی مقدمه اشک لجباز و درشتی از چشم های زمردی رنگش پایین افتاد و پلک هاش رو محکم به روی هم فشار داد تا بتونه اشک های بعدی رو متوقف کنه ولی شرایط بدتر شد و گونه های خیسش خبر از غم تموم نشدنیش می دادن. در حالی که دست هاش رو محکم دور خودش پیچیده بود لبخند تلخ و زهر مانندی به آغوش خالیش زد و زیر لب زمزمه کرد:
"Every night I'm dancing with your ghost."
و هری چه خبر داشت از پسری که با لبخند عمیق و غم انگیزی رو به روش ایستاده بود و تمام مدت حقیقتا در حال رقصیدن با اون چشم سبز غم زده و دلداده بود.--------------------------
دیگه فکر کنم با دیدن آهنگش خودتون فهمیدین جریان چیه =)
ووت هم یادتون نره و اینکه دوستون دارم.💛
YOU ARE READING
Death Memories [L.S]
Fanfictionبوک وانشات کاپل "لری" خالی از هرگونه ادعا و استعداد نویسندگی و صرفا برای آزادی ذهن.