سرش را بین دستهایش گرفت و چشمهایش را محکم به روی هم فشار داد. سردرد آزاردهندهای که همراهش شده بود به هیچ وجه قصد ترک همنشینش را نداشت. در حالی که موهای نسبتا کوتاهش را با کلافگی به عقب میراند نفسش را پرحرص بیرون داد و درخواست یک پیمانهی دیگر کرد. تلخی و زمختی الکل هرچند به اندازهی شمارش ثانیهشمار، ولی حواسش را پرت میکرد.
با پایین رفتن ودکا همچنان هشیار بود و الکل جریان یافته در خونش به اندازهی کافی به او سرمستی و کله شقی هدیه نداده بود. با مورد خطاب قرار گرفتنش -هرچند نچندان مناسب- سبزینههایش را به سمت مخالف چرخاند.-هی کله فرفری تنهایی؟
خیلی هم دور از انتظار نبود! کلاب بود و حواس پرتیهایش؛ یکی غرق الکل و آن یکی در فکر ادامهی شبش. خجالتی بودن قرار نبود به دادش برسد پس:
+من باهات نمیخوابم دنبال یه بستنی دیگه برای لیسیدن باش!
تک خندهای در جواب زبان بیپروایش شنید ولی انگار غریبه چندان هم بدش نیامده بود.
-بیشتر به برعکسش فکر میکردم ولی پیشنهاد بدی هم نیست، ممنون!
گفت و همچنان مشتاقانه به هری خیره شد تا شاید در عین خوش خیالی مکالمه ادامه پیدا کند. نگاه پرشورش هری را به سمت خودش کشید و بالاخره سر تا پای پسر را از نظر گذراند و در نهایت به روی چشمهای آبی غریبه ایستاد. نگاه پرسشگرانهای انداخت و در نهایت لب باز کرد:
+چی شد پس؟ پشیمون شدی؟
غریبه به خودش تکانی داد و دستی به دکمههایش کشید و بعد موهایش را بیهدف از روی پیشانیاش کنار زد. مضطرب بود یا خجالتی؟ در حقیقت هری هیچ اهمیتی نمیداد.
-فکرشو که کردم دیدم امشب حال و حوصلهشو... هی میشه اونجوری نگاهم نکنی؟!
هری ابرویی بالا انداخت و با کمی تعجب پرسید:
+چطوری؟
-همینطوری که انگار داری کل ذهنمو میخونی!
بیاهمیت شانهای بالا انداخت و با نگاه کردن به رقص سرمستانه و پرانرژی جوانها و نوجوانهایی که غیر قانونی و احتمالا به بهانهی گذراندن شب در خانهی دوستشان سر از کلاب و خفه کردن خود در مشروب در آورده بودند، خیره شد. در دلش آرزو میکرد که کاش او هم بیفکر و دغدغه میتوانست به آن جمع بپیوندد و شبی به دور از فکر و خیال بگذراند که رشتهی افکارش با صدایی که چند دقیقهای آشنایی یافته بود، پاره شد.
-چرا اینقدر نگاهت غمگینه؟ نکنه دوست پسرت بهت خیانت کرده؟ ها؟
+به تو ربطی نداره. نمیبینی بهت اهمیت نمیدم؟ چرا مثل کنه چسبیدی و ولم نمیکنی؟
کلافه گفت و اخم ریزی چاشنی حرفهایش کرد.
-فقط به نظرم آدم جالبی برای حرف زدن اومدی!
YOU ARE READING
Death Memories [L.S]
Fanfictionبوک وانشات کاپل "لری" خالی از هرگونه ادعا و استعداد نویسندگی و صرفا برای آزادی ذهن.