6)Same blue eyes

124 18 0
                                    

به آرومی روی سرامیک های آشپزخونه که چند قطره‌ای آب از روی دست هاش به روشون ریخته و اون ها رو خیس کرده بود، قدم برداشت و زمرمه های نامفهموم و موزونی رو زیر لب شروع کرد و همزمان با اون، بدن و کمر ظریفش رو تکون داد.

با دیدن شی‌ء‌‌‌ کوچکی که با برخورد نور کم خورشید براق تر دیده میشد، لبخند محوی به روی لب هاش اومد و قدم هاش رو به سمتش کشید.

+آخر گمش می‌کنی و خیالت راحت میشه.

به آرومی زمزمه کرد و اون انگشتر طرح رز رو بعد از دقایقی خیره شدن، بوسید و جایی گذاشت تا گم نشه.

از کناره‌های باز پنجره ها نسیم خنکی داخل خونه می‌اومد و پرده هارو با لطافت به رقص کوتاه و آرومی دعوت می‌کرد و صدای کم سوت کتری، پیش زمینه‌ای برای این فضای دل انگیز شده بود.

لویی در حالی که لباس بافتش رو کمی بالا میداد تا از اون هوای بهاریِ وجود بخش بی دریغ نمونه، به سمت رادیوی قدیمی روی میز رفت و با تلاش های زیاد برای درست کردنش، بالاخره آهنگ ملایم و بی کلامی رو پیدا کرد که همین باعث به وجود اومدن منحنی عمیقی به روی لب هاش شد.

هماهنگ با موسیقی‌ای که حالا صداش به همه جای خونه می‌رسید، شروع به رقصیدن کرد و همزمان، مشغول آماده کردن صبحانه شد.

در حالی که کمرش رو تکون میداد و روی میز خم شده بود تا ماگ های مخصوص رو سر جاشون بذاره، با نشستن دست های قوی‌ای به دور کمرش و افتادن وزن شخصی به روش، هینی از ترس کشید و زیر لب غر زد:

+احمق، ترسوندیم!

صدای خنده‌ی آروم و خوابالودی که با تنبلی توی گوش هاش می‌پیچید و فر های ریز و درشتی که حالا روی صورتش افتاده بودن، اون رو وادار به آوردن لبخند پاک نشدنی‌ای به روی لب‌هاش کرد.

با نشستن بوسه‌ای به گوشه‌ی چشم های چین خورده‌ش که از اثرات لبخندش بود، سعی کرد که صاف بایسته و وزن اون پسر رو از روی خودش کنار بزنه.

+ادوارد من تخت خوابت نیستم، به نفعته که بلند شی!

هری که انگار توی خلاء فرو رفته بود، با چشم‌های بسته در همون حالت بلند شد و لویی  رو هم همراه خودش بالا کشید و حالا از پشت اون رو توی آغوش خودش حل کرده بود.

-دوستت دارم.

بی مهابا با صدای بم صبحگاهیش کنار گوش لویی زمزمه کرد و اون با لبخند بزرگی سرش رو عقب برد و روی شونه‌ی هری گذاشت تا نزدیک ترین فاصله رو به گوشش پیدا کنه.

+تو همه‌ی وجود من، گذشته، حال و آیندمی!

با مردمک های آبیش به هر ثانیه بزرگ تر شدن لبخند روی لب هری خیره شد و در پی اون ناخوآدگاه دستش رو به اون انحنای خیره کننده کشید.

Death Memories [L.S] Where stories live. Discover now