با بیشترین توانی که توی پاهاش مونده بود، پلهها رو طی میکرد و زیر لب به آسانسوری که دائما خراب بود و لوییای که عجیبترین مکان رو برای خلوت کردن و خود خوری انتخاب کرده بود، بد و بیراه میگفت. طرهای از موهاش که به خاطر لایهی نازک عرق به پیشونیای که در اثر اخمش کمی چروک شده، چسبیده بود.به پنج پلهی آخر رسیده بود که تنگی نفس خفیفی گریبان گیرش شد و اون رو وادار به توقف چند لحظهای کرد. بعد از بهتر شدن اوضاع و احوالش، در حال حرکت و باز کردن در آهنی پشت بوم، دستی داخل موهاش کشید تا کمی مرتبشون کنه ولی همچنان پیشونی اخم آلودش قصد پایین اومدن از موضعش رو نداشت.
باز شدن در همزمان شد با خوردن سوز سرمای زمستان به بدن خستهش و دیدن جسم ریز جثهای که طبق معمول لبهی ساختمون نشسته و پاهاش رو از اون ارتفاع سرگیجهآور آویزون کرده بود. به طرف اون حرکت کرد و بر خلاف میل زیادش برای بغل کردن معشوقش و از بین بردن هالهی تاریکی که افکارش به دورش کشیده بودن، دست به سینه ایستاد و ابروی راستش رو کمی بالا برد.
+ویلیام تو واقعا توی سکته دادن من درجه یکی!
عصبی بود ولی با این حال لویی هنوز حتی نیم نگاهی هم بهش ننداخته بود و رد نگاهش قفل شلوغی خیابانهای سرد و برف نشسته و رفت و آمد تمام نشدنی خودروها بود.
پردهی عصبانیت به آرومی کنار رفت و مردمک چشمهاش به جای سبزی، به رنگ نگرانی در اومدن.
قدمی جلوتر برداشت و از پشت اون پسر غرق شده توی افکارش رو سخاوتمندانه به آغوش کشید و تارهای خوش رنگ و بوی موهاش رو بوسید.
+اِل؟ چی باعث آزارت شده عشق؟
چند لحظهای گذشت و دوباره فریاد بیصدایی. چه بلایی سر معشوق زیبای اون اومده بود؟ دلواپسی در حال مکیدن جوهرهی وجودش بود. نکنه وجود اون باعث آزارش شده بود؟ نکنه لویی بالاخره به خودش اومده بود و تمام سیاهیای که تا مایلها دور اون رو گرفته رو دیده بود؟ بالاخره از بُعد عجیب و غریب و غیر قابل درک هری خسته شده بود؟
بیاختیار آغوشش رو تنگتر کرد و اون کالبد ارزشمند رو بیشتر به خودش چسبوند و قبل از متوجه شدن موقعیت اطرافش، با بلند ترین صدا، بغض ناشی از ترس برای ترک شدنش رو شکست و با حرفهای بیهدف و پر از وحشتش مجالی نداد:
+معذرت میخوام! یه فرصت دیگه بهم بده قول میدم عوض بشم! لویی خواهش میکنم تو تنها کسی هستی که من دارم... لویی من دوستت دارم! من رو تنها نذار! لویی...
-هری بسه!
با صدای فریادی که کنار گوشش کشیده شد از ترس به خودش لرزید و ناخودآگاه قدمی به عقب برداشت.
+متاس...
-فقط برای دو دقیقه توی زندگیت چرت و پرت گفتنو تمومش کن!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Death Memories [L.S]
Hayran Kurguبوک وانشات کاپل "لری" خالی از هرگونه ادعا و استعداد نویسندگی و صرفا برای آزادی ذهن.