8)Born to love HIM

86 14 0
                                    

"نمیدونم راجع به میک جگر و دیوید بویی(دیوید رابرت جونز اسم اصلیش بوده) و شباهت ظاهری (دیوید به لویی و میک به هری) و تقریبا رفتاریشون چقدر اطلاعات دارین، بهرحال اولش گیج نشین چون داستان با اونا شروع شده و بعد لری ادامه‌ش میدن."

در حالی که دست های سردش رو محکم فشرده و پرده های لرزان و اشکبارش رو به اون زیبای چشم بسته‌ دوخته بود، زیر لب زمزمه‌ی زهر مانندی جاری کرد:

-برای همیشه دوستت خواهم داشت، چه در کنارم باشی و چه نباشی؛ چه مجبور به انکار و پنهان باشم و چه آشکارا فریادِ آلوده به عشقم رو با بوسه ای جلوی چشم های دنیا به گوش همه برسونم.
بخواب زیبای من که در دنیای بعدی، من به انتظار و امید رسیدنت و تقدیم دوباره و دوباره‌ی قلبم به تو نشستم، هر چند که باز هم ذره ذره ی شیره‌ی عمرم رو با درد از وجودم بیرون بکشم.

در حالتی که به روی صورت بی فروغ اون مرد خم شده بود، کلمه‌ی آخرش همزمان شد با افتادن قطره‌ی دردناک خداحافظی، به روی پلک هایی که دیگه توانی برای ادامه دادن نداشتند و گونه‌ی تیز و استخوانی‌ پیرمرد، که جایگاه همیشگی بوسه هاش بود.

لب هاش رو طولانی مدت به پیشونی پیرمرد بی جان و فارغ چسبوند و برای آخرین بار تا جایی که ممکن بود نفس عمیقی از عطر مورد علاقه‌ش به داخل ریه هاش کشید.

-خداحافظ دیوید رابرت جونز عزیز، منتظر دیدار دوباره‌ت خواهم موند جانان من.

--------------------------

دست هاش رو با استرس به هم مالید و خیسی عرق روی کف دست هاش رو بیشتر از قبل حس کرد. مشخصا دنبال راهی برای جا زدن بود پس به آرومی جوری که فقط به گوش مخاطبش برسه، زمزمه کرد:

+لطفا! من میخوام برگردم. الان که دارم فکرش رو میکنم اصلا آمادگی اینجا بودن رو ندارم چه برسه به انجام دادنش!

با ضربه‌ی آرومی که نثار پهلوش شد، صورتش رو با نهایت کلافه و دستپاچگی‌ای که کاملا از چشم های دریا مآبش قابل خوندن بود، سمت دوستش برگردوند و غر زد:

+اُلی! اونی که انجامش میده منم، پس تصمیم گرفتنشم با خودمه! اون موقع میخواستم خودمو به این استاد احمق ثابت کنم ولی الان نه!

اما انگار گوش اون پسر از این حرف ها به اندازه‌ای پر شده بود که بدون هیچ کلمه و حتی کوچک ترین توجهی به کولی بازی هاش، اون رو به سمت پیانویی که در نزدیکی صندلی هاشون بود و در دیدرس کل کلاس قرار داشت، هل بده و اهمیتی به واکنش های بعد از این اتفاقش نده.

به دنبال خواستن داوطلب و بلند شدن -که البته بهتره بگیم- پرت شدن شاگرد ریز جثه -و از نظر هری- عجیبش به سمت پیانوی گوشه‌ی کلاس، نگاهش رو از بقیه گرفت و به اون پسر که بنظر می رسید نگران و مضطربه، دوخت. بدون هیچ هم کلامی و رد و بدل شدن حرفی، لویی نفس عمیقی کشید و با لعن و نفرین کردن اُلی، سعی کرد که برخلاف طرز داوطلب شدنش، با آرامش پشت پیانو بنشینه.

Death Memories [L.S] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang