Part1

492 58 0
                                    

بازم یه روز گوهه دیگه
کلاسم ساعت ده شرو میشه ولی صدای الارم تهیونگ احمق بیدارم کرد
ساعت هنوز هفتم نشدهه

_من دیشب ساعت سهه خوابیدمم الان تقریبا هفت صبه

+ میتونستی بخوابی خب بمن چه خودت بیدار شدی کلاس منم دیر شد انقد غر زدی

رفتم یکم برای خودم اب بریزم که یه لیوان کثیف روی کانتر دیدم

_تو قهوه خوردیی؟

تهیونگ یه نگاه متعجب بهم کرد حق داره خیلی الکی جیغ زدم
بعد یه لبخند مصنوعی زد

+ میخوای برات درست کنم؟ اون موقع بیدار نشده بودی

_ لازم نیس گمشو برو سر کلاست میخوام بخوابم

داد زدم که موبایلشو گرفت و سریع رفت بیرون
اخه حق با من نیست؟ کدوم احمقی بیست تا الارم میزاره خب بیدار شدی دیگه اون کوفتیارو قطع کنن
همش تقصیر اینه یه خواب خوشم ندارم اون حیوان نفرت انگیز کم بود اینم هر روز حرصم میده

پاشدم برا خودم قهوه درست کردم منکه دیگه خوابم نمیبرد حداقل برا کلاسم اماده میشدم
اصلا دلم نمیخواد اون گله گوسفندو سر رام ببینم خداروشکر کلاسامون یکی نیست
شیش ماه پیش چقد از دیدنش خوشحال میشدم...
تو فکر بودم که تمام قهوم ریخت رو گاز

_ شتتت حتی فکرشم نحسهه

همینجوری که تو دلم بهش فش میدادم و از حیاط دانشگاه میگذشتم جیهوپو دیدم
همون لحظه با بیشترین سرعت وار دانشگاه شدم و از کنار در نگاش کردم
شانس اوردم ندیدم...
واای کی سایه نحس اینا از سرم کم میشه
حیف نمیتونم دانشگامو عوض کنم برا اینجا بودن کلی زحمت کشیدم اصلا هر جوریم بودد من برا اون احمق اینکارو نمیکردم
انقد تو ذهنم داشتم غر میزدم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم به کلاس...
معلمم مثله همیشه یسری چرتو پرت گفت که احتمالا غیر نمرش قرار نیس هیچ جای دیگه ای بدردم بخوره
مثله همیشم یسری از دوستایه بیکارش بهم زل میزنن
عالیه سوژه دیگه ایم ندارن چی بهتر از اینکه پارک جیمین یه گیه کثیفه که فک کرده واقعا یکیم پیدا میشه دوسش داشته باشه...
کاش واقعیت داشت...
انقدر احمقم که حتی نمیتونم بفهمم اطرافیانم بهم دروغ میگن یا نه اونم کسی که بیشتر از خودم بهش اعتماد داشتم
اون عوضی حتی دوسمم نداشت؟ واقعا؟..چقد ساده بودم که باورش کردم
حالام نصف پسرای این خراب شده فک میکنن میتونن دستای کثیفشونو بهم بزنن
فقط بدبختی اورد تو زندگیم و...بعدشم رفت...
.........
کلاسای مسخرم تموم شد اروم داشتم تو حیاط دانشگاه قدم میزدم که رسیدم به خوابگاه
برای یه ثانیه قلبم وایساد اون... اون اینجا چیکار میکرد خواستم برگردم که صداشو شنیدم

_جیمین

نمیدونستم باید جواب بدم یا نه احساساتم با هم توی جنگ بودن که دوباره صداشو شنیدم

+ نمیخوای جوابمو بدی؟

سعی کردم اروم باشم نمیخواستم فک کنه ضعیفم برگشتم سمتش که دیدم همونجایی که اون موقع وایساده بود وایساده و بهم نگاه میکنه..نمیخواستم تو چشاش نگاه کنم ینی نمیتونستم اون چشمای خونسرد و اروم انگار بیشتر عصبیم میکرد اینکه اون انقد اروم و بی خیاله...ولی اگه انقد براش مهم نیس پس اینجا چه غلطی میکنه با چه رویی اومده اصن میخواد چی بگه خب باید میپرسیدم؟ نمیدونم ولی کنجکاویم نزاشت وایسم تا خودش ادامه بده

_ خب بنال دیگه اومدی اینجا منو برانداز کنی؟

اروم خندید که بیشتر شبیه پوزخند بود ‌بعد اومد جلو که دستمو بگیره که سریع پسش زدم

_یادت که نرفته فقط اجازه نگاه کردن داری

پوزخندش عمیق تر شد و تو چشام نگاه کرد و اروم دستمو گرفت و از بین دندوناش جوری که من بشنوم گفت

+تو واقعا حرف اونارو باور میکنی ولی من نه؟

اروم بهش نگاه کردم چرا نباید باور میکردم؟ نگاه پشیمون خودش بهم ثابت میکرد که اونا دروغ نمیگن
کنارش زدمو رد شدم

_اومدی اینجا بعد شیش ماه بگی همه حرفاشون دروغ بود؟

+ نه دروغ نبود ولی... ولی من دوست داشتم واقعا

پوزخند زدمو برگشتم به چشماش زل زدم

_داشتی؟

+دارم...

_ولی من دیگه ندارم

رفتم تو و درو پشت سرم بستم
انتظار که نداشت مثه فیلما با یه ببخشید برم تو بغلش؟ اگه انتظارم داشته باشه نا امید میشه

فرموناش... راحت بود که بفهمی اون ناراحت و پشیمون بود ولی منم پشیمونم از اینکه یه زمانی دوسش داشتم

+جیمین؟

سرمو بردم بالا دیدم تهیونگ بالا سرم وایساده و من حتی ندیدمش

_خب..چیه داشتم فکر میکردم

سریع بلند شدم اصلا دلم نمیخواس باز سرزنشم کنه برا اشتباهی که حتی نمیشد بهش گفت اشتباه منم احساس داشتم و عاشق شدم ولی عاشقه یه ادمه اشتباه شاید برا همینه که بجای خوشحال بودن و ذوق برا اولین عشقم با ناراحتی دربارش حرف میزنم

تهیونگ یه نگاه عجیبی بهم کرد که نمیتونم بگم توضیح بیشتر نمیخواست ولی توجهی نکردم اون بهترین دوستمه ولی واقعا سر بعضی چیزا زود عصبی میشه
میخواستم چیزی بهش نگم و برم رو تختم چون خیلی خسته بودم که دستمو گرفت

+جیمین صدای جونگکوکو شنیدم

نمیتونم بگم اون لحظه خیلی اروم بودم تهیونگ خیلی وقته با من دوسته و جونگکوک کسیه که باعث شد من خیلی اذیت شم انتظار ندارم باهاش خیلی خوب برخورد کنه ولی وقتی برگشتم نگاه مهربونشو دیدم

+ اگه میخوای چیزی بهم بگی...

_ته.. من دیگه با اون کاری ندارم اگه .. اگه حرفامونو شنیده باشی من بهش

+ لازم نیستتت جیمین لازم نیست برام چیزیو توضیح بدی فقط...فقط کاری که خوشحالت میکنه انجام بده و به خودت اسیب نزن

عصبی بود..نمیخواستم بیشتر از این ناراحتش کنم فقط رفتم نزدیکش و بغلش کردم
سرش بین دستام بود که اروم زمزمه کرد

+لطفا دیگه نزار اذیتت کنه

چجوری باید ازش تشکر میکردم؟ اون کسی بود که همیشه حتی بیشتر از خودش نگران من بود

_ته برام تموم شده قول میدم

LilithМесто, где живут истории. Откройте их для себя