Part7

184 40 0
                                    


جونگکوک:

نفس عمیق کشیدم و زنگو فشار دادم  خیلی وقت بود از هوسوک خبری ندارم  امیدوارم هنوز اینجا باشه  اگه بفهمه برا کار اومدم با لگد پرتم میکنه بیرون
دو دیقه پشت در بودم برای بار دوم زنگو فشار دادم

که از پشتم صداشو شنیدم
_به به خوب موقعی کارت ب ما گیر کرد دلم کم کم داشت برات تنگ میشد
برگشتم و بهش نگاه کردم مثله همیشه حرفاشو میزد ولی با خنده
+چطوری
اومد جلو و بهم نگاه کرد
_عالی
بعدشم از کنارم رد شد و درو باز کرد
_بفرمایید
همه چی مثل قبل بود فقط کثیف تر و شاید بعضی چیزا خراب شده بود ولی بازم اون نگهشون داشته بود

_چطوره؟ خوب نگهش داشتم؟هیچیو عوض نکردم نه وسایلمون نه مبلا ...
وسط حرفش پریدم
+ من برا دیدنه اینجا نیومدم جیهوپ
_چی؟پ_پس برا چی اومدی؟کار_کاری داری؟ چیزی میخوای؟
تو چشماش نگاه کردم چقد بی حوصله و خسته بود اون قبلا همیشه بیشتر از هممون میخندید تو چشماش میشد ذوقشو دید ولی الان...

+تو..تو جیمینو یادته؟
پوزخند زد
_حالام بعد از اینهمه سال اومدی دنبال جیمین؟هر چند خب تو امریکا شاید بشه یه جیهوپ دیگه جایگزین کرد ولی جیمین نه اره؟
+نه جیهوپ من دوست داشتم بیام ببینمت
_ولی نیومدی اصلا میدونی چه اتفاقایی افتاد؟
تو صداش بغض بود بغضی که هیچوقت ندیده بودم بغضی که هیچوقت شکسته نشده بود ولی الان انگار دیگه تحمل نداشت..

+نه..ولی_میتونی بهم بگی
_از کجاش شرو کنم اکیپ از هم پاشید از هیچکس خبری ندارم هیچکسو ندارم غیر این خونه هیچی ندارم کوک

هیچکسو نداره؟ مادر و پدرش اونا_اونا کجان
+پدرت؟
یه ثانیه خستگی تو چشماش از قبلش هم بیشتر شد و غمم بهش اضافه شد غمی که برام عجیب بود غمی که ندیده بودم با تموم مشکلات چیزی که غیر عادی بود شکستن جیهوپ بود که الان داشتم میدیدمش و این برام از هر چیزی دردناک تر بود
_اون_اون مرده...
زبونم بند اومد چیزی نداشتم بگم باید تسلیت میگفتم؟ میتونستم؟ انقد حرف نزدم که خودش ادامه داد
_خب سه سال پیش؟ نه بیشتر چهار سال اره احتمالا چهار سال پیش بود یه شب خیلی عصبی بود برا گندایی که من زدم گندایی که همیشه میزنم انقد مشروب خورد که صبش دیگه بیدار نشد

_همه منو مقصر میدونستن_مادرم_مادرم فکر میکرد من باعث شدم بمیره ولی...
حرفش با قطره اشکی که روی گونش سر خورد قطع شد کاش اونموقع پیشش میبودم ولی الان تنها کاری که ازم بر میومد این بود که بغلش کنم برای همین نزدیکش شدم و اروم بغلش کردم

انگار منتظر بود محکم تر بغلم کرد تو بغلم گریه میکرد و وسط گریه هاش میگفت
_چهار ساله کوک چهار ساله نمیدونم مادرم حتی زندست یا نه هیچی نمیدونم
میخواستم اروم باشم نمیخواستم بیشتر ناراحتش کنم ولی نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم
_تمام_تمام پولمو دادم برا مواد هیچی برام نموند کوک گند زدم

از بغلم کشیدمش بیرون و با چشمای اشکی سیلی بهش زدم
+جیهوپ!به خودت بیا
تو چشمام زل زده بود
+تو این چهار سال کجا کار میکردی؟
_تو_تو یه کافه
+بابام یه کافه داره میتونی بری اونجا کار کنی
اروم خندید
_از کی تا حالا بابات  از این کارا خوشش اومده؟
منم اروم خندیدم و سرمو برا تاسف تکون دادم
+برا مادرمه اون خیلی اوقات حوصلش سر میره
_مردم برا اینکه حوصلشون سر نره اینهمه پول خرج میکنن ما به فکره اینیم چجوری از گشنگی نمیریم

+جیهوپ!
دوباره به چشمام نگاه کرد
_هوم؟
+میتونم بیارمت تو شرکت کار کنی ولی حقوقش بیشتر از اون چیزی میشه که نیاز داری
پوزخند زد
_میترسی  باز برم سمت مواد؟
_بابامم میترسید...
+فعلا اونجا کار کن حداقل چند ماه
_کوک من میمیرم چند ماه حاضرم هیچی نخورم ولی...
نزاشتم حرفشو ادامه بده
+پس میتونی از گشنگی بمیری من تو بدبخت کردن خودت بهت کمک نمیکنم

رفتم سمت اشپز خونه
_کوک...قبوله
برگشتم سمتش و پوزخند زدم
+میدونم
در یخچالو باز کردم
+تو هیچی تو این خونه نداری؟
بلند خندید
_اگه پولشو تو میدی میتونم خیلی چیزا بخرم
یه لیوان شیر برا خودم ریختم و نشستم کنار کانتر
+راستی کوک برا چی اومده بودی؟
یکم از شیرم خوردم
_خب راستش میخواستم یسری اطلاعات از جیمین پیدا کنی
اخماش رفت تو هم و ادای قهر کردن در اورد و رفت توی هال نشست
+ میگم اقا اومده اینجا تازه میگه میخواستم بیاام اخرشم که برا اون پسره اومدییی

خندیدم و رفتم کنارش نشستم
_حالا غر نزن میتونستم به یکی دیگه بگم ولی ادم وقتی رفیقی مثله تو داره چرا باید به کسی اعتماد کنه
با پوکر ترین حالت ممکن بهم نگاه کرد
+عه؟در هر صورت من برات چیزی پیدا نمیکنم
_چیز زیادی نیس فقط میخوام بدونم بچه ای داره یا نه اگرم داره اطلاعات بچشو دقیق میخوام
+اینو بری از همسایشم بپرسی بهت میگه اسکل کردیی

_خب میتونی بری از همسایش بپرسی منکه نمیرم
+امیدوارم بچه نداشته باشه چون اگه داشته باشه اطلاعاتشو از خودم در میارم
_جیهوپپ یکار ازت خواستم
بهم نگاه کرد
+شیرمو نخورر اصن میخواد اطلاعات در بیارم شیرمم میخوره برو اونور
_خدایاا پس من میرم تا شب برمیگردم که بهم بگی
بلند شدم و رفتم دسمت در که صداشو از پشت شنیدم
+نه خجالت نکش نیم ساعت دیگه بیا بهت بگم
ولی هنوزم سری خودشو خوشحال نشون میده همین نیم ساعت پیش داشت گریه میکرد...

فک کنم خودم بیشتر از همه از اینکه جیهوپ اومد خوشحالم 😞!
وای راستی دیدم یکی کامنت گذاشته بود من باید برم ایمیلمو درس کنم که بتونم ریپلای کنم حقیقتا واقعا حال ندارم خلاصه اگه جواب ندادم از بیشعوریم نیس از گشادیمه😞💜

LilithWhere stories live. Discover now