Part5

186 49 1
                                    



به چشمای مضطرب جیون نگاه کردم اون خیلی دختر باهوشی بود و شابد ازم نمیپرسید ولی همیشه درباره اینکه پدرش کجاست یا کیه کنجکاو بود
برای همین ترجیح دادم بهش دروغ نگم

+ جیون... اگه اونیکی اپاتو  ببینی خوشحال میشی؟

چند ثانیه فکر کرد و بعد بهم نگاه کرد
_اون زندست؟

پوزخندی زدم دخترم فکر میکرد پدرش مرده که هیچوقت نمیبینتش...
+اره عزیزم

_اگه زندست  تو  هیچوقت ندیدیش پس، پس تو اونو دوست نداری؟

+نه دخترم من دوسش دارم ولی اون یه اشتباه بزرگ کرد و باعث شد دیگه...

وسط حرفم پرید
_ ازش ناراحتی؟ اون باهات چیکار کرد؟

بهش نگاه کردم نمیخواستم اون از  جونگکوک بدش بیاد ولی جیون بچه ای نبود که فقط چون اسم اپا روی جونگکوک بود بهش اعتماد کنه یا دوسش داشته باشه

+اره جیونا.. اون،اون یکار خیلی بد در حقم کرد

_چیکار کرد؟

+نمیتونم بهت بگم جیونا ولی،اون بهم دروغ گفت و ولم کرد

جیون با نگاه مظلوم اومد کنارم و بغلم کرد
_تو ترسیدی؟

+اره.. خیلی ترسیدم

_نگران نباش پاپا من پیشتم هیچوقت ولت نمیکنم

اروم خندیدم چجوری انقد معصوم و مهربونی کوچولوی من
+جیونا تو یکی از دلایلی که من دیگه نمیترسم

سرمو از تو بغلش اورد بیرون و دستای کوچولوشو گذاشت رو صورتم و صورتشو بهم نزدیک کرد تا دماغ کوچولوش به دماغم خورد

_پاپا من همیشه پیشتم نترس

اروم خندیدم
+نمیترسم جیونا
بلندش کردمو بردمش تو تختش و کنارش دراز کشیدم تا بخوابه

_عشقم مگه میشه تورو داشته باشمو بترسم؟حالا بخواب به این چیزا فک نکن

محکم بغلم کرد و تو بغلم خوابید
____________

+پاپاا بلن شوو مدرسم دیر شدد

_جیونا ساعت چنده دخترم؟

+نمیدونم ولی عمو ته زنگ زد گفت باید بری شرکت

یه ثانیه مثل کسایی که برق گرفتشون بلند شدم که جیون که تو بغلم بود از روم سر خورد رو تخت

ساعت رو نگاه کردم وای نزدیک هشت بود
_جیونا سریع اماده شو عزیزم یکم دیر شده

بعدش دوییدم سمت اتاقم و لباسمو پوشیدم و رفتم طبقه پایین جیون داشت یکم کورنفلکس و شیر میخورد نمیخواستم اذیتش کنم ولی خیلی دیر شده بود
_جیونا میتونی زودتر بخوری عزیزم؟

جیون بهم نگاه کرد و سریع کیفشو برداشت و بقیه صبحانشو خورد بعدشم ظرفشو گذاشت توی اشپزخونه و برگشت
+پاپا ببخشید بریم

_نه عزیزم بیا بریم
دستشو گرفتم و وارد اسانسور شدیم جیون خیلی از اسانسور میترسید ولی ما طبقه اخر بودیم و اونم توی برج ، اخرش مجبور میشم اینجارو بفروشم

به پارکینگ رسیدم و بازم این ادمه رو مخ؟خدایا این نگهبانه یا جاسوسه من

اروم اومد سمتم
_سلام اقای پارک حالتون چطوره
+سلام..
وسط حرفم پرید:
_امروز یکم دیر اومدین فک کردم چیزی شده

خدایاا وقتی میدونی دیرم شده چرا خفه نمیشی برم؟
واقعا دوست داشتم اینو بگم حیف که نمیتونم
+بله یکم دیرم شده خواهشا بزارید برم
سریع از جلو راهم رفت کنار
_او بفرمایید ببخشید

+خدایاا چرا اون انقد رو مخه
اروم گفتم ولی انگار جیون فهمید

_پاپا اون ادم بدی نیست فقط کنجکاوه
اروم بهش نگاه کردم
+ چی؟ نه ینی اره فقط یکم عصبی بودم

رسیدیم به ماشین یکم ترافیک بود
+ خدایاا ساعت هشته صب چرا باید ترافیک باشه
_پاپا اروم باش الان میرسیم
+ببخشید عزیزم...

جیون رو با کلی بدبختی و معذرت خواهی از معلمش رسوندم مدرسه و با بیشترین سرعتی که میتونستم رسیدم شرکت
تازه رسیدم دمه دره شرکت که پدرمو دیدم که میومد سمتم
_دو ساعت دیر تر میرسیدی پسرم اصلا نمیومدی نگران نباش من بجای تو سر جلسه حاضر شدم شراکت هم انجام شد حالا برو که میز منشی منتظرته

حق داشت عصبانی باشه من حتی درسم نخوندم که بتونم اونجارو اداره کنم بهم گفت فقط یه منشیه ساده  باشم و فقط جاهایی که نیاز به حضورم بود باشم ولی حتی اونکارم درست انجام ندادم

توی فکر بودم که دستشو گذاشت رو شونم
_لال نشو حالا برو بقیه کاراتو انجام بده اینکه تموم شد
+ببخشید مرسی که اومدین دیگه اینطوری نمیشه
_امیدوارم
گفت از کنارم رفت سمت ماشینش منم رفتم سمت شرکت

که، نه...جونگکوک بود؟اونم دیر کرده؟
اروم خندیدم
+چقد بچه ای..
همون لحظه پدرش از شرکت اومد بیرون من سعی کردم یکم برم عقب تا نبیننم و یسری حرف زدن
خب فک کنم تنها تفاهممون همین دیر کردنمونه که البته اگه من دیشب پیش جیون خوابم نمیبرد هیچوقت دیر نمیکردم
ینی باید میرفتم سلام میکردم؟

در هر صورت ما کنار هم وارد شدیم ولی با اینکه اون با تعجب بهم نگاه میکرد من نه حرفی زدم نه بهش نگاه کردم که یهو حس کردم دستم تو دستای سردش قفل شده
برگشتم که و بهش نگاه کردم
+مشکلی پیش اومده؟

LilithWhere stories live. Discover now