𝖕𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖊𝖛𝖊𝖓

2.9K 291 48
                                    

فلیکس _
هیونجین +
سونگمین ×
بنگ چان ▪︎
جویون $
چانگبین ~
جیسونگ £
لینو #

فلیکس نمیتونست ثابت سر جاش وایسه اما با دیدن چانگبین زبونش بریده بود و اصلا نمیتونست حرف بزنه

پسرا جلوشون وایساده بودن و با یه لبخند که سونگمین مطمئن بود با وجود خستگیشون کاملا زوریه سلام میدادن بهشون
با دیدن وضعیت دوستش با آرنج سقلمه ای به پهلوش زد و تعظیم کوتاهی کرد

× سلام من کیم سونگمین و این دوستم لی فلیکسه

توی دلش لعنتی به فلیکس که یه کلمه حرف نمیزد فرستاد

× دوستم خیلی طرفدارتونه و دوستتون داره برا همین الان فک کنم شوکه شده

نگاه تیزی به فلیکس انداخت که به خودش بیاد و پسرک با شنیدن اسمش از جا پرید و سریع تعظیم کرد که باعث خنده‌ی ریز چانگبین شد

_ بله بله من فلیکسم آممم ببخشید نتونستم خودمو برسونم برا فن میتینگ

با لحن ناراحتی گفت ولی تا چشمش به خنده‌ی چانگبین افتاد از حالت جوجه‌ی غمگین تبدیل شد به جوجه ای که مادرش رو پیدا کرده و با چشمای ستاره بارون نگاهش کرد و ناخودآگاه چنگ زد به آستین سونگمین

چانگبین که متوجه نگاه فلیکس شده بود لبخندی زد و شروع به حرف زدن باهاش کرد

از اون طرف سونگمین برای اولین بار متوجه کشیده شدن آستینش نشد و فلیکس رو اونطرف پرت نکرد

فقط به چهره ای که داشت فکر میکرد چطوری همزمان هم هات و هم کیوته خیره شده بود
جلو رفت

× س..سلام

باز این پسرو دیده بود و این حالت حرف زدن مسخرش برگشته بود
تشری به خودش زد و جواب سلام چان رو نشنید و متوجه حالت خاص نگاهش که سریع به خودش اومد و چشماش رو دزدید نشد

لبخند کجی زد

× اونجا نشد زیاد صحبت کنیم

چان سر تکون داد و خوشحال از علاقه مند بودن پسر نسبت بهش جواب داد

▪︎آره نشد درست آشنا بشیم
حتی اسمتم نپرسیدم

× من سونگمینم

▪︎منم..

× بنگ چان درسته میدونم

چان خنده ای کرد که چال لپاش مشخص شدن و سونگمین حس کرد همون لحظه میخواد براشون بمیره
چطوری دو تا فرو رفتگی روی گونه های یه نفر میتونه حس پرتاب شدن از دره و همزمان حرکت پروانه ها توی شکمش از شدت ذوق رو براش به وجود بیاره؟

یکم اون طرف تر فلیکس با ذوق و بدون اینکه حتی تلاشی برای پنهان کردن هیجانش بکنه و جلوی خودشو بگیره تا همش وول نخوره و بالا پایین نپره با جیسونگ و چانگبین حرف میزد و البته مخاطب حرفاش بیشتر بازو ها و عضلات سینه‌ی چانگبین بودن چون کم پیش میومد چشماشو از روشون برداره
از نزدیک حتی حجیم تر به نظر میومدن و فلیکس تعجب میکرد که لباسای بیچارش چطوری انقد فشار رو تحمل میکنن
توی دلش تحمل اون پارچه و دکمه ها رو تحسین میکرد

𝑀𝑦 𝑊𝑜𝑟𝑠𝑡 𝐸𝑛𝑒𝑚𝑦/ ℎ𝑦𝑢𝑛𝑙𝑖𝑥Where stories live. Discover now