𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖓𝖎𝖓𝖊

3.1K 300 64
                                    

Writer's pov:

هیونجین پسر کوچکتر رو به دیوار کوبید و دو دستش رو دو طرفش به دیوار چسبوند

+ این آلفای لعنتی جفتته لی فلیکس!!!

از نگاه فلیکس هیچ احساسی رو نمیشد خوند و اگه رایحه‌ی شیرین همیشگیش که خیلی سریع تلخ شدن و گرگ بیچاره‌ی هیونجین رو دیوونه کردن نبود احتمالا فکر میکرد که نشنیده یا جدی نگرفتتش

_چ..چی؟؟

هیونجین تازه با فروکش کردن عصبانیتش متوجه موقعیت شد
قرار نبود فلیکس بفهمه...نه تا وقتی هنوز ازش متنفره
الان دلیلی نداره که ردش نکنه...گرگ آلفا با فکر این که توسط امگاش رد بشه دندوناشو به هم فشار داد و غرید
هیونجین نمیدونست الان گرگش رو آروم کنه یا استرس بیش از حد خودش رو تخلیه کنه و یا فلیکسی که همین الانم چشماش خالی از هر احساسی بودن رو راضی کنه و مطمئن شه ردش نمیکنه
در نهایت بی توجه به گرگش به فلیکس نگاه کرد

+همونی که گفتم...تو امگای منی
من آلفاتم

این جمله رو به زبون آورد و تو یه ثانیه تموم استرس و ترسش تبدیل به حس قدرت وصف ناپذیری شدن
اولین بار بود که این جمله رو بلند می‌گفت و حتی خودش هم تا اون لحظه نمیدونست که آلفای فلیکس بودن انقدر حس خوبی بهش میده
اما از اون طرف توی ذهن فلیکس یه انفجار بر پا بود
نمیتونست این واقعیت رو قبول کنه
حالا بی قراریای گرگش معنی میدادن و اینکه در همون لحظه هم با کوبیدن خودش به در و دیوار نشون میداد که آلفاش رو میخواد و فلیکس باید قبولش کنه
اما همچنان میخواست انکارش کنه
لی فلیکس نمیخواست باور کنه که جفت هوانگ هیونجینه
"نه امکان نداره...امکان نداره امگای اون بشم"
گرگ امگا زوزه ای کشید و اعتراض خودش رو نشون داد
فلیگس سرش رو بالا آورد و به هیونجینی که بهش خیره شده بود و چیزی نمیگفت نگاه کرد
اون چشما همونایی نبودن که با تحقیر نگاهش میکردن؟
چرا رنگ نگاهش متفاوت بود؟ چرا یه جور...امید و علاقه رو فریاد میزدن؟

_د..دروغ میگی

هیونجین انتظارش رو داشت
انتظار اینکه فلیکس انکار کنه ، باهاش دعوا بکنه و در نهایت ردش کنه

+خودتم میدونی که راستشو میگم، حداقل گرگت که خوب میدونه

فلیکس نگاهش رو از هیونجین گرفت و به زمین دوخت
قرار نبود اینطوری بشه
قرار نبود همه چی انقدر الکی و مسخره خراب بشه
قرار بود زندگیش همیشه اینطوری باشه؟ از هیچی شانس نداشت؟
آخه چرا اون آلفا؟ هر کس دیگه ای بود میتونست کنار بیاد یا حتی امیدوار بشه...مگه فلیکس از چند نفر تو دنیا متنفر بود آخه
با صدای هیونجین رشته افکارش پاره شد

+ حالا...چیکار میکنی؟

هیونجین از سوال خودش میترسید
از سوالش که نه..از جوابش میترسید

𝑀𝑦 𝑊𝑜𝑟𝑠𝑡 𝐸𝑛𝑒𝑚𝑦/ ℎ𝑦𝑢𝑛𝑙𝑖𝑥Where stories live. Discover now