هیونجین با نگرانی امگای بی جونش رو روی دو تا دستاش بلند کرد و سمت اتاقشون برد
روی تخت خوابوندش و دکمه های لباسش رو باز کرد
دستش رو روی پیشونی پسر گذاشت و با حس داغی بیش از حدش اخم کرد
فلیکس زمزمه ضعیفی کرد
_ب..برو بی..بیرون
هیونجین با کلافگی گفت
+الان وقت لجبازی نیست حالت بده
_گ..گفتم..برو..من خ..خوبم
+حتی نمیتونی درست حرف بزنی فلیکس لج نکن
مکثی کرد و سمت موبایلش رفت
+زنگ میزنم نامجون
فلیکس از جا پرید و در حالی که سرگیجه داشت سعی کرد بلند شه
_نهه نزن
پسر بزرگتر سریع سمتش رفت و دستش رو گرفت
+چرا بلند میشی تو..باید دکتر بیاد تا ببینیم چت شده حالت خوب نیست لیکس لطفا لج نکن
_تو..برو بیرون فقط
هیونجین با شنیدن حرف پسر نفس عمیقی کشید تا خودش رو کنترل کنه و سرش داد نزنه
+ الان من دارم فک میکنم چیکار کنم تبت بیاد پایین و چرا یهو اینجوری شدی تو میگی برو بیرون؟؟
فلیکس هقی زد
_لعنت بهت رفتم تو هیت برو فقط...
هیونجین با چشمای گرد شده به پسر خیره شد
چرا احتمال این به ذهنشم نرسیده بود؟
با اون حجم از فرومونی که آزاد کرده بود حال پسر چندان عجیب نبود
با شک جلو رفت و سمت فلیکس خم شد
+بذار کمکت کنم
فلیکس میخواست بازم مقاومت کنه و ازش بخواد بیرون بره اما سیلکی* که بین پاهاش رو خیس کرده بود و زوزههای بی قرار گرگ امگاش چیز دیگه ای میخواست
بی اعتراض با چشمای نیمه باز به هیونجین خیره شد و با صدای آرومی گفت
_کمکم کن..آلفاا
هیونجین که از حس رایحهی هلویی و شیرین پسر تحریک شده بود با شنیدن اجازهی فلیکس بی طاقت دکمه های باقی موندهی پیرهنش رو باز کرد و سراغ شلوارش رفت و چند ثانیه بعد تموم لباسای تن پسر روی زمین افتاده بودن
کمی عقب رفت و به بدن بلورین امگای زیباش خیره شد
نگاهش از نیپلای بیرون زدهی پسر تا پاهای خوش فرمش چرخید و روی عضو کوچیک تحریک شدش ثابت موند
اندام زیبا و بی نقص امگاش هر بار هیونجین رو محو خودش میکرد
دستش رو سطحی روی سر عضو پسر کشید و از لرز خفیف بدنش لبخند زد
چند بار به آرومی کارش رو تکرار کرد و با شنیدن نالههای پسر هر لحظه تنگ تر شدن شلوارش رو بیشتر حس میکرد
با بی میلی از بدن پسر دل کند و لباساش رو با عجله دراورد
فلیکس با چشمای خمارش به بالاتنهی عضلانی آلفا نگاه کرد و بی اراده دستش رو بالا برد تا شکم شش تکش رو لمس کنه که دستش توسط آلفا نگه داشته بود
هیونجین با پوزخند معروفش به امگا نگاه کرد
+انقدر بی صبر و هورنی شدی کوچولو؟ میخوای آلفاتو لمس کنی آره؟؟
انتظار لجبازی پسر رو داشت که با دیدن چشمای درشتش که تو یه لحظه به مظلومانه ترین حالت ممکن در اومده بودن جا خورد
امگا با درموندگی هقی زد
_بذار دست بزنممم..تروخوداا
هیونجین ابرو بالا انداخت و با حیرت دستای امگا رو ولکرد و روش خیمه زد
فلیکس با هیجان دستش رو روی شکم مرد کشید و با نزدیک تر شدن هیونجین ناخودآگاه پاهاش رو از هم باز تر کرد
هیونجین همونطور که خیره به لبهای گیلاسی پسر بود دستش رو روی بخش داخلی رون پاش کشید و فشار خفیفی بهش وارد کرد
زیرلب غرید
+دلم میخواد همینجا روی پوست صافت رو جوری کبود کنم که یه نقطهی سفید روش پیدا نشه و انقدر برام دلبری نکنه
امگا در جواب حرفای درتی هیونجین تنها نالهای کرد و هیونجین بدون اینکه فرصتی بده زبونش رو روی لبای نیمه باز پسر کشید و اونارو با اشتیاق مکید
رون پسر رو محکم تر فشرد و نالش رو بین لبهاش خفه کرد
اونقدر لبهای درشت و خوش طعم فلیکس رو بوسیده بود که کم کم امگا بی تاب تر میشد و پایین تنش رو بالا میبرد و به عضو آلفا میمالید
هیونجین بالاخره لبهای پسر رو ول کرد و سرش رو کمی فاصله داد
+چیشده کوچولو؟ نمیتونی صبر کنی تا به فاکت بدم نه؟؟
فلیکس در جواب هیون نالهی ضعیفی کرد و دوباره پایین تنش رو به عضو سخت شدهی آلفا مالید
هیونجین که جوابش رو گرفته بود بدون تلف کردن زمان پاهای پسر رو از هم فاصله داد و عضوش رو چند بار روی سوراخ خیس امگا کشید و اسلیکی که مدام ترشح میشد رو پخش کرد
بعد اینکه حس کرد به اندازه کافی پسر رو اذیت کرده تمام عضوش رو یکجا وارد امگا کرد
چشمای فلیکس گرد شدن و یه لحظه بعد نالهی بلندش تو اتاق پیچید و دستاشرو بالا آورد تا دور گردن آلفا حلقه کنه
هیون با دیدن اینکه پسر کاملا آمادس شروع به حرکت کرد و سرش رو پایین اورد تا فلیکس بتونه دستاش رو دور گردنش حلقه کنه
همونطور که با ریتم آرومی داخل بدن کوچیک امگا میکوبید با لذت رایحهی غلیظ و شیرین هلویی که از گردن پسر ساطع میشد رو بو کشید و بی اراده سرش رو به منبع اون بوی مست کننده نزدیک کرد
آروم از زیر خط فک پسر شروع به مکیدن و بوسیدن کرد و اون رو تا پایین گردنش ادامه داد
وقتی به فاصلهی بین شونه تا گردن پسر رسید امگا نالهی بلند و اغواگری سر داد و هیونجین تیز شدن دندوناش رو حس کرد و کمتر از یه لحظهی بعد با تغییر رنگ چشماش به قرمز، دندوناش پوست امگا رو شکافتن و زهرش رو وارد رگ زیر دندونش کرد
بعد چند لحظه که امگا کاملا بی حرکت شده بود، هیونجین دندوناش رو بیرون آورد و زبونش رو روی جای زخم کشید و قبل اینکه فلیکس واکنشی نشون بده ضربه هاش داخل سوراخ امگا رو از سر گرفت
بعد چند ضربهی محکم که مستقیما با نقطهی حساس پسر برخورد میکردن هر دو با آه عمیقی روی شکم امگا به کام رسیدن
.
.
.
سونگمین با خستگی بدنش رو روی تخت رها کرد
تعداد دفعاتی که چان توی ۲۴ ساعت گذشته به فاکش داده بود با انگشتای دست قابل شمارش نبود و سونگمین حس میکرد تا اخر عمرش قدرت بلند شدن از جاش رو نداره
اما حقیقت اینکه هنوز ۲ ۳ روز از رات آلفا مونده بود محکم تو صورتش کوبیده میشد و بهش یادآوری میکرد که هنوز وقت استراحت نداره
از دانشگاه به دلیل 《رات جفتش》 مرخصی گرفته بود و شانس آورده بود که حداقل امگا نبود که یه هفته هم برای هیتش مجبور به موندن تو خونه بشه وگرنه معلوم نبود چند قرن طول میکشه تا خودش رو به درسا برسونه
زیرلب دعا کرد که فلیکس تا چند روز آینده گندی نزنه و بذاره دوستش حداقل بعد به فاک رفتنای متعددش توسط یه آلفای وحشی دو دقیقه استراحت کنه و ۶ صبح با تلفن زدن و گریه زاری بیدارش نکنه
با غلت زدن چانی که کنارش خوابیده بود ته دلش خالی شد و سریع خودش رو به خواب زد هر چند میدونست اون وحشی لعنتی حتی اگرم خواب باشه خیلی ریلکس پاهاش رو باز میکنه و اون سلاح لعنتی رو واردش میکنه
با غر غر زیرلب چان و منظم شدن دوبارهی نفساش، نفس حبس شدش رو بیرون داد و سعی کرد بدون فکر کردن استراحت کنه تا برای روزای پیش روش آماده باشه
.
.
.
فلیکس با حس سوزش شدید گردنش از خواب پرید و پلکهاش رو از هم فاصله داد
به مدت چند ثانیه همچنان جلوی چشماش سیاه بودن به آرومی نشست تا کم کم پردهی سیاه رنگ جلوی چشماش از بین رفت
سرش سنگین شده بود و انگار وزن زیادی روی گردنش بود
دستش رو روی نقطه ای از گردنش که میسوخت کشید و با حس چیزی روی پوستش اخم کرد
خواست بلند بشه که همزمان با درد پایین تنش چشمش به پسر کنارش افتاد که با بدنی برهنه خوابیده بود و موهاش صورتش رو پوشونده بودن
با دیدن این صحنه اتفاقات دیشب به یادش اومدن
با فهمیدن دلیل سوزش گردنش با چشمای گرد شده بی توجه به درد پاها و کمرش از جا پرید و جلوی آینه رفت
با دیدن جای دندونایی که قرمزی شدیدش تو چشم میزد با وحشت دهنش رو باز و بسته کرد اما صدایی از بین لبهاش خارج نمیشد
عقب عقب رفت و در حالی که به تصویر خودش تو آینه چشن دوخته بود فریادش بلند شد
_ هوانگ هیونجینننن!!! چه بلایی..چه بلایی سر من آوردیییی؟؟؟؟
هیونجین با فریاد پسر از جا پرید و با هول پرسید
+چیه چیشده؟؟
فلیکس سمت هیونجین برگشت و با خشم به سمتش رفت
_این لعنتی چیه روی گردن من؟؟ به چه جرئتی منو مارک کردی عوضی؟؟؟
نگاه هیونجین به مارک روی گردن پسر که روی پوست سفیدش خودنمایی میکرد نگاه کرد
+امگام رو مارک کردم مشکلش چیه؟؟
فلیکس با ناباوری و خشم به پسر نگاه کرد
_چ..چجوری روت میشه اینجوری حرف بزنی؟؟ امگات؟؟ کی گفته من امگای توام؟؟
هیونجین پوزخندی زد و بلند شد
+دیشب که آلفا آلفا میکردی زیرم نظرت این نبودا
صورت فلیکس گر گرفت اما سعی کرد کم نیاره
_من تو هیت بودم اون فرق داره
هیونجین جلو اومد و دستش رو دور کمر برهنهی پسر حلقه کرد
+نشون میده اگه لجبازیت رو کنار بذاری خودت هم میدونی متعلق به کی هستی
فلیکس که انتظار این حرکت بیخیال از هیونجین رو نداشت دستش رو روی سینش گذاشت و سعی کرد اون رو از خودش دور کنه
+ فلیکس تو دوبار با رضایت خودت باهام خوابیدی تا الان باید فهمیده باشی چه نقشی برا هم داریم
نمیتونی جلوم مقاومت کنی کیوت کوچولو
هر چقد انکارش کنی بازم من آلفاتم
فلیکس با شنیدم حرفای آلفا با حرص دستاش رو کنار زد
_ من ازت متنفرم برام مهم نیست اون گرگ کوفتیم چی میخواد فهمیدی؟؟ این مارک لعنتیت رو بردار
هیونجین خسته از حرفای تکراری ای که هر روز میشنید سر پسر فریاد کشید
+ بسه دیگه هر چی سعی میکنم باهات راه بیام و بهت زمان بدم انگار بدتر میشی دیگه نمیتونم این مسخره بازیاتو تحمل کنم
هر چی سعی میکنم بهت بفهمونم توی لعنتیو دوست دارم و میخوام رابطمونو درست کنم اهمیتی نمیدی
یا همین امروز این لجبازیتو تموم میکنی و به عنوان امگام میمونی یا میتونی وسایلت رو جمع کنی برسونمت خونه بابات تا بدتت به اون بتای ۸۰ سالهای که قبل اینکه بیارمت میخواست باهاش ازدواج کنی
به عنوان یه امگای مارک شده تنها راهت یکی از ایناسبا گفتن اینا از پسر کوچیکتر فاصله گرفت و بی توجه بهش سمت حموم رفت
فلیکس خوب میدونست که با رفتارش هیونجین رو عصبی میکنه
اما هیچوقت فکر نمیکرد به جایی برسه که هیونجین اینطوری تهدیدش کنه
با وجود چیزی که شنیده بود و حتی تصورش تنش رو به لرزه مینداخت یه جمله بین حرفای هیونجین باعث شد تو فکر بره
اون گفته بود که دوسش داره؟
.
.
.Hyunjin's POV:
در حال خشک کردن موهام با حوله از حموم بیرون اومدم
داخل حموم بعد خوابیدن عصبانیتم تازه متوجه حرفاش شده بودم
چطوری تونستم به امگام بگم که باید بره؟حتی فکر کردن به این که خودم بفرستمش بره و پدرش مجبورش کنه که با یه پیرمرد ازدواج کنه اعصابم رو خورد میکرد
دور اتاق با چشم دنبالش میگردم و روی برآمدگی پتو میمونم
تازه یادم میاد که دیشب بعد چند راند خوابمون برد و بدنش رو تمیز نکردم
لبهی تخت نشستم و با ملایمت صداش کردم
+بیا ببرمت حموم
بعد سکوت چند لحظه ای صدای خفش از زیر پتو بلند شد
_خودم میتونم
با ناراحتی لبهی پتو رو کمی پایین کشیدم و به چهرهی دوست داشتنیش که با اون اخم کوچیک شدیدا کیوت شده بود نگاه کردم
+میتونی ولی میخوام کمکت کنم
فلیکس نگاهش رو ازم گرفت و سرش رو توی بالش فرو کرد
_من هیچوقت مطیع یه آلفا که اونم تو باشی نمیشم
به پهلو کنارش خوابیدم و با پشت انگشت اشاره گردنش رو نوازش کردم
+فقط لجبازیتو بذار کنار و قبولم کن
عصبی خودش رو عقب کشید و تو چشمام نگاه کرد
_وگرنه باید برم زیر پیرمردای هشتاد ساله نه؟
نفس سنگینی میکشم و بی حرف نگاهش میکنم
امیدوار بودم حرفم رو فراموش کنه
با نشنیدن جواب ازم سرش رو برگردوند
آهی میکشم و بلند میشم
_یه حموم برو کمک لازم داشتی فقط صدام کن
بدون اینکه جوابی ازش بشنوم بیرون میرم* اسلیک: مایعی که از مقعد امگاها ترشح میشه تا برای رابطه اذیت نشن و نیازی به لوب نباشه
نصفه شبه و اکثرا فردا میخونید ولی به خاطر مشکلاتی فردا نیستم و باید الان آپ میکردم
میخوام ازتون نظر بپرسم پس ‼️‼️بخونید‼️‼️سناریوی داستان کامل قبلا نوشته شده و الان فقط دارم مینویسمش ولی راجب چانگبین ایده ای نداشتم و بعضی از ریدرا میخواستن یه اند آپ براش داشته باشیم پس میخوام نظر شمارو اجرا کنم
۱ اینکه با جونگین جفتش کنم ینی شیپ چانگین
۲ اینکه دختر پسری کاپل کنم
۳ اینکه با یه پسری باشه ولی نه شیپ کیپاپی فقط یه آدم عادی باشهتو کامنتا عدد بزنید
امیدوارم از پارت لذت برده باشید💖
YOU ARE READING
𝑀𝑦 𝑊𝑜𝑟𝑠𝑡 𝐸𝑛𝑒𝑚𝑦/ ℎ𝑦𝑢𝑛𝑙𝑖𝑥
FanfictionCouple:Hyunlix, Chanmin, Minsung, chanbaek Author: NV Ganres: Omegaverse, fluff, Smut🔞 , daily life S: 1400.10.13 End: 1401.10.28 آپ: پنجشنبه ها لی فلیکس فن دو آتیشهی تری راچاست (بنگ چان چانگبین جیسونگ) جوری که تک تک آلبوماشونو داره و از زمان دبیو...