Part 5 «Wedding Night»

9.1K 1.1K 86
                                    

خسته و غمگین از اتاق بیرون اومد و قبل از بستن در، نگاهی به جیمین که بعد از کلی گریه خوابش برده بود انداخت.
برگشت که با دیدن جونگ کوک لبخندی زد، اونقدر تلخ لبخند زد که جونگ کوک فهمید و روی شونه‌ش زد:
+ میدونم خیلی فشار روته... درست میشه هیونگ.
^ جونگ کوک... خیلی سخته که... جفتت توی بغلت زار بزنه و دلیل گریه هاش از نظر اون، خودت باشی... من... من...
جونگ کوک نفسی گرفت و بغلش کرد، مردونه پشتش زد و گفت:
+ هرکی ندونه من خوب میدونم که تو اون روزا چه حالی داشتی، مشکلی نیست هیونگ.
هوسوک نفس عمیقی کشید تا جلوی اشکاش رو بگیره.
از جونگ کوک که جدا شد گفت:
^ به مراسم ازدواجتون فکر کردی؟
جونگ کوک با این حرف آهی کشید.
+ انقدر درگیر بودم که نشد، ولی سپردم چانگ ووک کار ها رو انجام بده.
هوسوک خندید و به شونه جونگ کوک زد:
^ مراقب لونات باش کوکی... امگای خوب و لایقیه.
جونگ کوک خواست چیزی بگه که با خوردن رایحه وانیلی به بینیش و شنبدن صدای تهیونگ چرخید:
_ جونگ کوک؟
جونگ کوک با لبخند دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و گفت:
^ تهیونگ؟ ایشون جانگ هوسوک هستن... دست راستم و هدایت کننده پک و شرکت های ژاپن.
هوسوک با لبخند شیرینی دستش رو جلو آورد:
^ خوشبختم... تهیونگ.
تهیونگ سریع دستش رو فشرد و به معنای احترام کمی خم شد:
^ همچنین، هوسوک شی.
دست همدیگه رو ول کردن و هوسوک گفت:
^ بهتره من برم... جیمین بیدار که بشه ممکنه با دیدنم دوباره شوک بهش دست بده.
+ میخوای بگم یه خونه...
^ لازم نیست، از قبل یه خونه آماده کردم، فعلا تهیونگ.
و تهیونگ با نگاهش هوسوک رو بدرقه کرد.
از طرفی دلش برای جیمین می‌سوخت و از اون طرف مطمئن بود هوسوک برای رفتنش دلیل داره، مگر نه اون نگاه ها چی بود؟
' بیچاره هیونگام'
آهی کشید که خیسی و گرمی لبی رو روی گردنش حس کرد و قلقلکش اومد.
گردنش رو کمی جمع کرد که جونگ کوک با خنده دستاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد:
+ به چی فکر میکردی بیبی بر؟
توی بغل جونگ کوک چرخید و رخ به رخش ایستاد.
دستاش رو روی شونه های جونگ کوک گذاشت و لبخند زد، نمی‌خواست یوقت با حرفاش باعث آزار آلفاش بشه.
_ اگه گفتی؟
کوک خندید:
+ رایحه‌ت غمگینه... چیشده بیبی؟
_ هوووم... دلم توت فرنگی و نوتلا میخواد.
«نویسنده: تو رو خدا بگید فقط من نیستم که هم از نوتلا متنفرم، هم از توت فرنگی😐»
جونگ کوک روی پلک راستش رو بوسید و زمزمه کرد:
+ میگم برات بگیرن بیب.
خمیازه‌ای کشید و از تهیونگ جدا شد:
+ به نظرم وقتشه بیای و کنار آلفات بشینی که تن خسته و گرگ خسته‌ترش، کمی استراحت کنن.
تهیونگ خندید و با گرفتن دست جونگ کوک به اتاقشون رفت.

***

جیمین نگاهی به تهیونگ که با اخماش زمین رو جارو می‌کرد و لباش رو به طرز فوق العاده کیوتی که باعث می‌شد جیمین آب قند لازم بشه جمع کرده بود، انداخت.
در حرکتی ناگهانی خودش رو روی ته انداخت که هردو روی مبل چرم پهن شدن!
جیمین لبای درشتش رو با زبون تر کرد و اخم ریزی کرد:
~ زود تند سریع... چه مرگته!
تهیونگ که انگار منتظر این حرف بود لباش آویزون شد و اخماش باز.
_ هیووونگییی.
جیمین آهی از لحنش کشید و با نشستنش، تهیونگ رو هم نشوند.
~ خب؟
_ جونگ کوک کجاست؟... دو روزه نیومده خونه... اصلا اگه من این مراسم ازدواج لعنتی رو نخوام باید به کی بگم؟
جیمین حالت متفکری به خودش گرفت:
~ عامم... اجدادمون؟
تهیونگ جیغی زد و با بالشت جیمین رو زد:
_ هیوووونگ.
جیمین قهقه‌ای زد و گفت:
~ باشه باشه... حمله نکن... ببخشید... جونگ کوک آلفای یکی از بزرگ‌ترین پک هاست و قطعا نگاهای زیادی بهشه، بهش حق بده که بخواد یه مراسم عالی برات بگیره ته.
با دیدن دوباره اخم کردن تهیونگ پوفی کشید و خواست چیزی بگه که صدای ماشین به گوشش خورد.
ابرویی بالا انداخت:
~ آلفات اومد.
تهیونگ با شنیدن این حرف پشت چشمی نازک کرد و بر خلاف آشوب درونش و گرگ بی قرارش که برای برگشت آلفاش خوشحال بود، بلند شد و به سمت پله ها رفت.
'هه... بعد دو روز اومده بگه خرش به چند منه... به همین خیال باش جونگ کوک خان، اگر گذاشتم دستت بهم بخوره'
به حموم رفت و از قصد در حموم رو قفل کرد.
بعد دوش حسابی‌ای که گرفت حوله تن پوشش رو تن کرد و از حموم خارج شد.
با دیدن اتاق خالی فحشی زیر لب داد و رو به روی آینه وایساد.
دستی به پوستش کشید و با حس نرمیش لبخندی زد.
سرش رو پایین انداخت تا کمربند حوله‌ش رو باز کنه که با حلقه شدن دستی دور کمرش هینی کشید و سرش رو سریع بلند کرد.
با دیدن جونگ کوک که پشتش بود و یه ابروش رو بالا انداخته بود، آب دهنش رو قورت داد.
'لعنت بهت کوک... چطور میتونی انقدر جذاب باشی؟'
+ هممم... یه بیبی بر ای... داشت می‌گفت که آلفاش یه عوضی تمام عیاره.
با حرف چشماش گرد شد.
' شنیییید؟'
خواست بچرخه که جونگ کوک با نیشخند سفت چسبیدش.
_ ج-جونگ کوک... من...
کوک خندید و سر شونه لخت تهیونگ رو بوسید:
+ میدونم از دستم عصبانی بیب... حقم داری.
چرخوندش و حالا مستقیم توی چشماش زل زد:
+ دلم برات تنگ شده بود ته ته.
تهیونگ لبش رو گزید که کوک غرید:
+ ولشون کن اون لعنتی ها رو.
_ هان؟
با یه حرکت روی تخت کوبیدش و روی تنش خیمه زد.
لباش رو به لبای تهیونگ کوبید و خشن بوسید.
ته با ذوق لبش رو بوسید و دستش رو توی موهای آلفاش برد.
جونگ کوک با حس کم اومدن نفس تهیونگ ازش جدا شد و خشن گفت:
+ صاحب لبات منم تهیونگ، حتی خودتم نیستی، حق نداری گازشون بگیری، دفعه بعدی تنبیه‌ت میکنم.
ته سرش رو کج کرد و شیطون لب زد:
_ چطوری؟
« ایشون همونیه که گفت نمیزاره انگشت جونگ کوک بهش بخوره... عاره🗿»
کوک اخم کرد:
+ تنت میخاره بیبی؟
تهیونگ ناخواسته لبش رو گزید که جونگ کوک هیسی کشید و بهش حمله کرد.
سینه لختش رو پر از مارک های ریز و درشت کرد و خواست پایین‌تر بره که تهیونگ سریع جلوش رو گرفت و بالا کشیدش.
توی چشمای متعجبش نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد:
_ صبر کن... مراسم فرداست، من نمیخوام جلوی اون همه آدم و دوربین لنگ بزنم کوکی.
جونگ کوک خندید و پیشونی امگاش رو بوسید:
+ باشه بیبی... فقط تا همینجا!

NEVER WITHOUT YOU Where stories live. Discover now