Part 24 «Baby check»

6.5K 868 116
                                    

_ بگو جون تهیونگ.
~ جون تهیونگ.
ته جیغی زد و محکم ولی با احتیاط جیمین رو بغل کرد:
_ وای وای... داری پا‌پا میشی هیووونگ.

جیمین خنده دلبری کرد و متقابلا بغلش کرد.
تهیونگ سریع از بغلش بیرون اومده و با ذوق به شکم تخت جیمین خیره شد:
_ یعنی الان یه جوجه عین خودت اونجاست؟... فاک!
~ ته ته، جلوی بچه‌م فحش نده.

تهیونگ خندید:
_ اوکی...
خنده‌ش محو شد:
_ خیلی برات خوشحالم جیمین... تو واقعا لیاقت پدر شدن رو داری هیونگ.
جیمین با لبخند نگاهش کرد که با صدای جونگ کوک چرخیدن:
+ شنیدم قراره دایی بشم.

جیمین اخمی کرد:
~ یاااا... قراره عمو بشی نه دایی!
+ هردوش یکیه... مثلا توی زبان انگلیسی...

~ هیوووونگ.
با جیغ جیمین هوسوک خندید و گفت:
^ حرصش نده کوک...
کنار جیمین رفت و عین یه چیز پرستیدنی، با احتیاط و عشق بغلش کرد، خم شد و گونه ها تپل و شیرینش رو بوسید:
^ حرص نخور بیبی، برات خطرناکه.

_ دکتر رفتید؟
^ تازه دیشب فهمیدیم، برای فردا وقت گرفتم.
تهیونگ توی بغل جونگ کوک وول خورد:
_ وای، توله.
جونگ کوک تا دید حواس جیمین و هوسوک نیست خم شد و دم گوش ته لب زد:
+ چند ماه دیگه توله خودمون بغلته.

تهیونگ در صدم ثانیه تبدیل به گوجه شد و با آرنج به شکم کوک زد:
_ هیشش، میشنون، هنوز که چیزی معلوم نیست.
+ یاااا، قدرت من رو دست کم میگیری؟
تهیونگ با خنده و شرم لب گزید و ازش جدا شد.
جونگ کوک بهت زده تک خندی کرد:
+ الان یعنی من رو دست کم گرفتی؟... وایسا ببینم.
و دنبالش راه افتاد.

***

چند هفته‌ای گذشته بود و بیبی چک های منفی پیاپی‌ای که تهیونگ دریافت می‌کرد عین یه سیلی توی صورتش بود.

بیبی چک آخر رو با نا امیدی توی سطل آشغال انداخت و بلند شد.

جلوی آینه ایستاد و دستاش رو شست.
سر بلند کرد و با دیدن خودش، ترسیده لب زد:
_ نکنه دیگه نمیشه؟
دستش ترسیده روی شکمش اومد و قدمی عقب برداشت.
سرش رو به طرفین تکون داد و دلداری داد:
_ نه تهیونگ، دکتر حرفی از دیگه بچه دار نشدن نزد! نترس.

تقه‌ای به در خورد:
+ بیبی؟ خوبی؟
در رو آروم باز کرد.
جونگ کوک با دیدن لب و لوچه آویزون امگاش خندید و دستاش رو گرفت:
+ بازم نشد... مگه نه؟

سرش رو پایین انداخت:
_ متاسفم...
کوک به سرعت اخم کرد:
+ متاسف؟ برای چی دقیقا؟... تهیونگ؟ من رو نگاه کن!
دستش رو زیر چونه ته گذاشت و سرش رو بالا آورد.

با دیدن چشمای خیسش قلبش فشرده شد، نالید:
+ خودت میدونی من فعلا بچه‌ای ازت درخواست نکردم، درسته که با تمام وجودم عاشق اینم که یه موجود آسمونی که از وجودت سرچشمه میگیره رو بغل کنم... ولی میدونی فعلا مخالف بودم... پس حق نداری متاسف باشی، الهه ماه حواسش هست بیبی.

NEVER WITHOUT YOU Where stories live. Discover now