Part 10 « Leave My Omega»

6.9K 964 20
                                    

با چیزی که شنیدن چنان سر بلند کرد که صدای اعتراض مهره های گردنش به گوشش خورد:
^ چی گفتی؟
: گزارش شده که همسرتون الان در راه عمارت مادرتون هستن.
^ لعنتی!
از جاش بلند شد و کتش رو چنگ زد.
درحالی که تنش می‌کرد از اتاق خارج شد.
سوار ماشینش شد و راه افتاد.
شماره جیمین رو برای بار ششم گرفت و گوشی رو دم گوشش گذاشت.
^ تو رو خدا... جواب بده چیم.
خوب می‌دونست که چه کار هایی از دست مادرش بر میاد.
توی راه سنگ فرش عمارت پیچید و محکم ترمز کرد.
پیاده شد و بعد بستن در با قدمای تند به سمت در ورودی عمارت رفت.
رایحه گرگ مادرش و گرگ ضعیف و غمگین جفتش رو حس می‌کرد و باعث شد گرگش با خشم زوزه‌ای بکشه.
بی توجه به خدمتکاری که سعی داشت محارش کنه در اتاق رو با ضرب باز کرد که...
با چیزی که دید خون توی رگاش جوشید.
جیمین با درد روی زمین زانو زده بود و مادرش با قدرت بالا سرش بود.
مادرش یه آلفا بود... آلفایی که می‌خواست همسر پسرش هم یه آلفا باشه... پس... لحن آلفایی؟!
نفهمید چیشد ولی اینبار گرگش فریاد زد:
^ تموووومش کنننن.
زن متعجب به سمتش چرخید که هوسوک سریع به سمت جیمین رفت و تن دردمندش رو بلند کرد.
سرش رو کنار گردنش گذاشت و رایحه‌ش رو آزاد کرد... در همون حین غرید:
^ تا کی میخوای آزارش بدیی؟
مادرش اخم غلیظی کرد:
$ اون نتونست یه توله بیاره... لیاقت همسر وارث خاندان جانگ بودن رو ندااااره.
مثل خودش فریاد زد:
^ تو باعث و بانی مرگ تولمونی... پس دیگه ادامه نددده.
جیمین هقی زد و به لباس هوسوک چنگ انداخت، درد تا مغز استخونش پیش رفته بود و امونش رو بریده بود.
قلب لرزون هوسوک، تپش قلب شدید جیمین رو روی قلب خودش حس می‌کرد و می‌دونست حال موچیش خوب نیست.
برای آخرین بار غرید:
^ کافیه یک بار دیگه نزدیک من و خانوادم بشی... جوری میرم که تک تک آدمات برای پیدا کردنم زجر بکشن.
و آروم توی گوش جیمین گفت:
^ آروم باش بیبی... نفس عمیق بکش.
دست انداخت زیر پاش و با یه حرکت بلندش کرد.
نگاه هشدار دهنده‌ای حواله مادر شوکه‌ش کرد و از اتاق بیرون زد.
جیمین رو با احتیاط... جوری که انگار یه شی شکننده‌ست روی صندلی نشوند و خودشم سوار شد.
توی طول مسیر فرومون هاش رو حسابی آزاد کرد تا اثر لحن آلفایی مادرش رو از بین ببره.
~ نگه دار.
با شنیدن صدای آروم ولی عصبیش پوفی کشید و دستی به صورتش کشید.
بی توجه بیشتر گاز داد که جیمین به سمتش چرخید:
~ نمیشنوی چی میگم؟ میگم نگه...
ماشین رو گوشه ای نگه داشت، منفجر شد و فریاد زد:
^ بس کن جیمین... تو رو به هرکس که میپرستی بس کننن.
نفسی گرفت و با صدایی آروم‌تر، توی صورت شوکه جیمین غرید:
^ دیگه باید چیکار کنم؟ چیکار کنم بفهمی پشیمونم؟ چیکار کنم بفهمی دارم عذاب میکشم؟... جیمین اون توله منم بوووود... فکر کردی من ناراحت نیستممم؟ تو اون بچه رو از دست دادی من جفتتون رووو.
شونه های جیمین رو چسبید و تکونش داد:
^ چیکار کنم؟... چیکار کنم برگردی؟ میفهمی عاشقتمممم؟... میفهمی دارم هر شب خودم رو مقصر حال الان گرگت میدونم؟... تو رووووو خداااا چیم، من دیگه نمیتوووونم، تمومش کننن.
و محکم ولش کرد و پیاده شد.
دوری دور خودش زد و به موهاش چنگ انداخت.
بغض کوفتیش بالاخره شکست و هقی زد.
خسته بود... مدت ها بود گرگش تحت فشارش می‌ذاشت... برای رایحه جفتش، برای لمس پوستش...
با شنیدن صدای هق هق جیمین، دلخوری و غمش رو فراموش کرد و ترسیده ماشین رو دور زد، در سمتش رو باز کرد.
جلوش زانو زد و با گرفتن دستاش نالید:
^ آخه چرا گریه میکنی؟
~ متاسفممم.
نالید و خودش رو توی بغل هوسوک انداخت.
هوسوک با کمال میل بغلش کرد و کنار گوشش رو بوسید.
~ هوسوک از خودم متنفرممم... تمام این مدت تو رو مقصر میدونستم تا از درد خودم کم کنم... متاسفم... ای کاش هیچوقت من رو نمیدی... من... من...
^ هیششش... من اگر تو رو نمیدیدم زودتر از اینا مرده بودم چیم... گریه نکن شاپرک من.
گرگ جیمین زوزه‌ای بعد از مدت ها کشید و آروم گرفت.

🙂🙂🙂🙂🙂🙂...
خب... باید سکوت کنم
پارت رو یه روز دیرتر گذاشتم تازه کمم گذاشتم😭...
بابا این مدرسه پدصگ باز شده عین بدبختا درگیییییرممم😭...

بچه ها با عرضضضض معذرت باید بگم که روند پارت گذاری عوض میشه... میشه شنبه و چهارشنبه🥲
به خدا نمیرسم مگر نه کی دلش نمیاد نظراتتون رو بخونه؟!

ووت و نظر یادتون نرههه
عاشقتووووونمم

NEVER WITHOUT YOU Where stories live. Discover now