سومین شیرینی رو داخل دهنش گذاشت و از شدت خوشمزگیش هومی کشید:
~ لعنتی، مزه بهشت میده.
^ چیم؟
عادی بود که هنوزم با شنیدن این صدا و این لقب... تمام وجودش میلرزید و قلبش با تمام قوا میتپید؟
' نه جیمین!... باید قوی باشی پسر، تو همون امگایی هستی که آلفا ها هم ازش حساب میبرن!'
چهره سردی به خودش گرفت و چرخید.
' خب تف توش!... چرا باید انقدر خوشتیپ باشه؟... لعنتی یکم آرومتر، الان لو مون میدی!'
هومی کشید که هوسوک سرتاپاش رو برانداز کرد و برای بار هزازم به داشتن جفتی به با وقاری و زیبایی جیمین افتخار کرد.
^ میتونیم حرف بزنیم؟
جیمین چشماش رو توی کاسه چرخوند و درحالی که از کنارش رد میشد گفت:
~ مراسم ازدواج هیونگه و اصلا نمی...
با گرفته شدن مچ دستش حرفش توی گلو خفه شد و رنگ از رخش پرید.
میتونست قسم بخوره که هوسوک از سرد شدن یهویی جیمین، از آشوب درونش خبردار شده.
هوسوک سر چرخوند و گفت:
^ امشب نه!... بهت خبر میدم بیبی.
بیبی؟ لعنتی!
دستش رو ول کرد و با قدم های بلند از امگاش دور شد.
و اما جیمین... خشکش زده بود و همونطور وسط سالن ایستاده بود.
مدتی که گذشت با حس تنگی نفس به سمت در خروجی دوید و وقتی از سالن خارج شد.
کنار دیوار سر خورد و سعی کرد نفس عمیق بکشه.
از شدت ضعف اشک توی چشماش جمع شد و دستاش مشت شد.
~ نباید برمیگشتی هوسوک... نباید برمیگشتی که دوباره نابودم کنی.***
وارد اتاق شد و جونگ کوک با پشت سرش اومدن، در بست و قفل کرد.
دستاش رو باز کرد و کششی به تنش داد:
_ آخیششش... داشتم بین اون همه آدم خفه میشدما.
با گره شدن دستای جفتش دور کمرش، خندید و دستاش رو روی دستای کوک گذاشت.
_ مرسی کوکی... همه چیزی از رویاهامم قشنگتر بود.
جونگ کوک سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و هومی کشید:
+ خیلی خوشگل شده بودی... آخ اگر بدونی چقدر دلم میخواست چشماش اون هرزه هارو از کاسه در بیارم.
تهیونگ خنده بلندی کرد و چرخید.
روی چشم راست کوک رو بوسید و گفت:
_ من فقط برای توعم... آلفا.
همین جمله کافی بود که گرگ منتظر و گرسنه جونگ کوک بیرون بیاد و با شدیدتر شدن رایحهش گرگ تهیونگ هم کنترل رو دست بگیره.
کوک نیشخندی زد و گفت:
+ دیشب نشد... ولی امشب بهونهای نداری امگا.
و در ادامه حرفش ضربه کوچیکی به تهیونگ زد که تهیونگ با کمال میل روی تخت افتاد و با اون چشم های آبی که نشون از وجود گرگش میداد، به آلفاش خیره شد.
لبش رو گزید و گفت:
_ زودباش آلفا... امگا میخوادت.
آلفا آهی کشید و دکمه های بلوز مزاحمش رو باز کرد و لباس رو گوشهای انداخت.
روی امگا خیمه زد و به مارکش حمله کرد.
امگا با حس زبون آلفا روی مارکش، آه لذت بخشی کشید و پاهاش رو دور کمر برهنه آلفا حلقه کرد.
آلفا لیسی به مارکی که تماما متعلق به خودش بود زد و در حالی که دکمه های بلوز امگاش رو باز میکرد، آروم آروم پایین اومد.
به نیپل سرخ و تحریک شده امگا که رسید، نیشخندی زد... امگاش حسابی روی نیپلاش حساس بود!
یکیشون رو به دهن کشید و دیگری رو بین انگشتاش رقصوند.
امگا ناله غلیظی کرد و به کمرش قوسی داد.
چشماش از شدت نیاز سیاهی رفت و داد زد:
_ آلفاااا... آههه...
دیکش بیدار شده بود و توی شلوار و باکسرش حسابی آزارش میداد، البته این وضعیت برای هردوشون بود.
جونگ کوک میتونست قسم بخوره اگر تهیونگ یکم دیگه به ناله های لعنتیش ادامه بده، توی شلوار میاد!
_ آ-آلفا... می-میخوامت...
آلفا سر بلند کرد و با شیطنت گفت:
+ چی میخوای امگا؟
و در همین حال کمربندش رو باز کرد.
امگا با چشم های بسته نالید:
_ تو رو...
شلوار امگا رو در آورد:
+ درست درخواست کن امگا!
و انگشتش رو روی سوراخ خیس امگا کشید.
فریاد زد:
_ دیکت رو میخوام، میخوام حفرهم رو پر کنی.
لای پاهاش نشست و کاندوم رو روی دیک بیدار شدهش کشید:
+ من آلفای مهربونیم امگا.
و یه ضرب واردش شد.
بخاطر خیسی و ترشح های تهیونگ، راحت واردش شد ولی با این حال ته اخم کرد و با ناله به داخل جمع شد.
اون لعنتی... هر بار با سایزش سورپرایزش میکرد!
جونگ کوک با حس رایحه دردمند امگا، صبر کرد روی پسرک زیرش خم شد.
شونه برهنهش رو برای شروع بوسید و نرم زمزمه کرد:
+ تموم شد بیبی... نفس عمیق بکش.
تهیونگ برای تایید حرفش نفس عمیق صدا داری کشید و گفت:
_ ح-حرکت... کن... آلفا... آههه فاک...
با اولین ضربه جونگ کوک نالید و به پارچه زیرش چنگ زد چون محض رضای خدا!... آلفاش دقیقا به پروستاتش کوبیده بود.
جونگ کوک نیشخند پیروزی کرد و با ستون کردن دستاش دو طرف امگا و گزیدن لبش ضرباتش رو شروع کرد.
ته از شدت نیاز ناله ای کرد و آرنجاش رو ستون کرد و به پایین تنه هاشون خیره شد.
ورود و خروج دیک جونگ کوک که از شدت ترشحات تهیونگ خیس شده بود، باعث شد آه غلیظی بکشه و خودش رو به تخت بکوبه.
+ آههه... تهیونگ، من حاضرم تا یه هفته بدون خستگی توی حفره تنگ و خیست بکوبم و توت کام بشم.
حرفاش باعث شد تهیونگ ناله غلیظی کنه و روی شکم خودش بیاد.
جونگ کوک نیشخندی زد ولی بلافاصله با حس نزدیکی خودش اخم ریزی کرد و با ناله ای توی کاندوم اومد.
روی تهیونگ افتاد و نفس نفس زد... به معمای واقعی جونش کشیده شده بود!
مثل همیشه کاندوم رو گره زد و گوشهای انداخت.
کنار تهیونگ دراز کشید و پتو رو روی هردوشون مرتب کرد.
کمر دردمند تهیونگ رو دست گرفت و ماساژ داد که بلافاصله رایحه رضایت بهش وانیل اتاق رو فرا گرفت.
لبخندی زد و گردنش رو بوسید:
+ دوست دارم بیبی بر.
ته خسته هومی کرد و به خواب رفت.***
~ الیا... الیا لطفا...
دختر در رو با شتاب باز کرد و با دیدن امگای غریبه ولی آشنای این روز های تلوزیون ها، اخم غلیظی کرد و رایحه نعنا و اکالیپتوس اتاق رو گرفت.
& آپاااااااااااا.💗💗💗💗
این پارت خیلی کم شد و بابتش شرمندهم، نتونستم بیشتر بنویسم🥲...
پارت بعدی طبق برنامه میوفته چهارشنبه🗿🤞🏼...
لطف ووت و نظراتون رو دریغ نکنید🥺
دوستون دارم.
YOU ARE READING
NEVER WITHOUT YOU
Fanfictionکاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: هوپمین خلاصه: تهیونگ امگاییه که از نظر مالی خیلی تحت فشاره... و این موضوع باعث میشه که پا بزاره روی خط قرمزش... خوابیدن با آلفایی که جفتش نیست! برای پول!... چی میشه که جونگ کوک، آلفای کمیاب و رئیس یکی از قویترین پک های ک...