Part 18 «Pregnant?»

6.3K 930 149
                                    

قبل شروع پارت میخواستم یه چیزی رو بگم... این فیک یه سری چیزاش کااااملا من در آوردیه«شایدم جایی بوده، ولی من یکی ندیدم» برای مثال همینکه وقتی تهیونگ تحت سلطه لحن کوک بود نباید لمس می‌شد چون دردش میگیره!

بریم برای پارت🌝🤌🏼

& آجوما؟
آجوما با شنبدن صدای آروم الیا چرخید و با دیدنش لبخندی زد:
> بله خانم؟
& میشه... میشه یه سینی غذا بدی... تهیونگ.
آجوما سریع چشمی گفت و مشغول شد.
با دادن سینی به الیا، دخترک به سمت پله ها رفت تا هرچه سریع‌تر غذا رو به جسم دردمند امگا برسونه.
دو روز بود که همین روال بود، الیا قایمکی و با همدستی آجوما برای تهیونگ غذا می‌برد که البته هر سری غذا دست نخورده برمی‌گشت، تهیونگ بیچاره انقدر درد می‌کشید که جونی برای قاشق دست گرفتن نداشت.
و اما جونگ کوک... توی این دو روز عین بمب اتم شده بود، هیچکس جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت... خونه نمیومد و تمام وقتش رو شرکت بود.

کلید رو توی قفل چرخوند و قبل اینکه در رو کامل باز کنه گفت:
& تهیونگ برات غذا آورد... اوپاااااا.
سینی از دستش افتاد و به سمت جسم رنگ پریده و نیمه جون تهیونگ دوید.
بغلش کرد و لحظه‌ای از سرمای تن ته لرزید.
& آجووووووماااا... یکی کممممک کنههه.
آجوما و چندتا خدمتکار دیگه توی اتاق ریختن و آجوما با دیدن تهیونگ بیهوش ترسیده کنارش رفت و گفت:
> زنگ بزنید اورژانس، یکیتونم زنگ بزنه رئیس.
& نه آجوما، آپا هنوز عصبانیه، فقط ببریمش بیمارستان.
: بهتر نیست خودمون ببریمش؟
& آره... برو بگو دوتا از بادیگاردا بیان، زودباااش.
سوار ماشینش که کردن به سرعت به سمت بیمارستانی غیر بیمارستان پک رفتن.

به محض بیرون اومدن دکتر الیا پرسید:
& حالش چطوره؟ خوبه؟ کی بهوش میاد؟
دکتر با خنده گفت:
: آروم دختر جون... آره حالش خوبه، چون خیلی نگران بودی براش آزمایش نوشتم که یکی دو ساعت دیگه جوابش میاد، چون بدنش ضعیف شده بهتره تا آخر شب بمونه.
الیا نفس راحتی کشید و تشکر کرد.
با رفتن دکتر به سمت بادیگارد همراهشون چرخید و خشن گفت:
& اگر کسی از وضعیت لونا بویی ببره من از چشم تو میبینم، فهمیدی؟
: بله خانم.

رو کرد سمت آجوما و گفت:
& آجوما بقیه‌ش با من... شما برگردید، آپا نفهمه ها.
> باشه خانم، مواظب خودتون و لونا باشید.
الیا سری تکون داد که آجوما به سمت آسانسور رفت.
به سمت اتاق برگشت و از پنجره شیشه‌ای که حالا پرده جلوی دیدش رو نمی‌گرفت به تهیونگی که زیر سرم بود خیره شد.
روی صندلی توی راهرو نشست و با استرس پاش رو تکون داد.
نفهمید چقدر گذشت که با صدای دکتر بلند شد:
: خانم جئون؟
& اوه... جواب آزمایش ها اومد؟
دکتر با لبخند سری تکون داد و با بستن پرونده گفت:
: تبریک میگم... ایشون باردارن.
شوکه قدمی عقب رفت.
& با-باردار؟

NEVER WITHOUT YOU Where stories live. Discover now