با تعظیم چانگ ووک به سمت در ورودی قدم برداشت.
وارد برج که شد عینک آفتابیش رو در آورد و با ذوق به اطراف خیره شد، بعد از گذشت دو ماه از ازدواجشون، این اولین بار بود که به اینجا میومد.
هرکس که میدیدش لحظهای از زیباییش خشکش میزد و بعد با شناخت اینکه تهیونگ همون لوناشونه، تعظیمی میکردن.
لبخند شیرینی که روی لبش بود باعث میشد هرکس که میدیدش انرژی خوبی ازش بگیره.
رو به روی منشی ایستاد که منشی سریع ایستاد و تعظیمی کرد:
: خوش اومدید لونا، رئیس جلسه دارن.
_ اوه... ممنونم...
به تیکت روی سینهش نگاه کرد:
_ یجی شی... میتونم داخل منتظر بمونم.
: بله حتما.
وارد اتاق شد و با دقت به اجزای اتاق نگاه کرد.
دیوار شیشهای پشت میز ریاست که باعث میشد شهر زیبای سئول رو زیر پاهاش حس کنه، دیواری که پر از افتخارات بود و مبلمان زیبایی که وسط اتاق بود.
روی صندلی ریاست نشست و چرخی زد.
به دیوار چسبید و به شهر زیر پاش خیره شد:
_ اووو... کوکی حسابی عشق میکنه ها.
دوباره چرخید و لبخندش با دیدن عکس روی میز محو شد و قلبش با تمام قوا تپید.
عکس بوسهشون توی مراسم ازدواجشون که توی قاب عکس سیلوری بود اولین چیزی بود که توجهش رو جلب کرد.
لبخند محوی زد:
_ پس هر روز با این صحنه رو به رویی... جناب جئون!
در به شدت باز شد و با پخش شدم رایحه جفتش سرش رو بلند کرد.
جونگ کوک با دلتنگی لبخندی زد و بعد بستن در گفت:
+ چیشده که لونا افتخار حضور دادن؟
بلند شد و با رسیدن کوک بهش بغلش کرد.
سرش رو به منبع رایحه کوک نزدیک کرد و رایحهش رو با تمام وجود به جون خرید.
رایحهای که باعث لرزش تنش از لذت میشد و گرگش رو خوشحال میکرد.
جونگ کوک هم متقابلا بغلش کرد و روی موهاش رو بوسید:
+ چیزی شده بیبی؟
_ هممم.
ازش جدا شد و گفت:
_ اومدم بهت سر بزنم و...
کوک ابرویی بالا انداخت:
+ و؟
لب پایینش رو توی دهن کشید:
_ میخوام برم ججو.
اخم محوی به آرومی روی پیشونی کوک نشست:
+ با کی؟
با دیدن اخم آلفاش به تته پته افتاد:
_ ت-تنها.
جونگ کوک ازش رد شد و پشت میزش نشست:
+ نه!
به سمتش چرخید و نالید:
_ کوکییی.
کلافه به تهیونگ خیره شد:
+ توقع نداری که بعد اتفاقاتی که افتاد تنها بفرستمت؟
_ تو که هیچوقت بدون اون آلفا های گنده بک منو جایی نمیفرستی، دردت چیه؟
نفسی گرفت و روی میز خم شد:
+ دردم اینه نمیخوام جفتم بدون من جایی بره، حله؟
تهیونگ به سمتش قدم برداشت و روی پاهاش نشست.
سریع نگاهش رو گرفت و گفت:
+ سعی نکن با نگاهت خرم کنی که هیچ جوره اجازه نمیدم.
_ ددی.
' لعنت بهت ته!'
+ گفتم نه!
_ من که برای خوش گذرونی نمیرم، میرم به امگا ها سر بزنم، خودت دیشب گفتی که اوضاعشون بده.
اخم کرد و دست به سینه شد، ادامه داد:
_ مگه من لوناشون نیستم؟
بالاخره نگاهش کرد:
+ هستی... ولی یک ماه صبر کن دوتایی میریم.
_ کوکی دلت میاد؟
و چشماش رو عین گربه شرک گرد کرد.
جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد و با گرفتن نگاهش غرید:
+ خیله خب، تمومش کن... هنوز کمرت درد میکنه.
تهیونگ لبش رو گزید و محکم لپ کوک رو بوسید:
_ بیبی عاشقته ددی... بای بای.
از روی پای کوک بلند شد که کوک متعجب گفت:
+ کجا؟... الان میری؟
_ آره خب، چمدونم توی ماشینه و... هییین.
با کوبیده شدن به دیوار هینی کشید که جونگ کوک با شیطنت گفت:
+ تو که داری میری، معلومم نیست کی برگردی، نمیخوای به ددیت چیزی بدی؟
تهیونگ خندید و سرش رو جلو برد، دستاش رو دو طرف صورت کوک گذاشت و محکم لباش رو روی لبای آلفا گذاشت.
کوک نیشخندی زد و کمر امگا رو گرفت و آروم قوسی کمرش رو نوازش کرد.
با جدا شدنشون هومی کشید که ته گفت:
_ بوستم گرفتی... بای بای ددی...
قبل اینکه از اتاق خارج بشه اسپنکی به بوت راستش زد و گفت:
+ فقط دو هفته بیبی... بیشتر بشه باید جریمه بدی.
لبش رو گزید:
_ اوکییی.
در حالی که میرفت دستی تکون داد و سوار آسانسور شد.
YOU ARE READING
NEVER WITHOUT YOU
Fanfictionکاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: هوپمین خلاصه: تهیونگ امگاییه که از نظر مالی خیلی تحت فشاره... و این موضوع باعث میشه که پا بزاره روی خط قرمزش... خوابیدن با آلفایی که جفتش نیست! برای پول!... چی میشه که جونگ کوک، آلفای کمیاب و رئیس یکی از قویترین پک های ک...