Part 7«Who is this Girl?»

7.6K 1K 49
                                    

با دادش جونگ کوک و تهیونگ سیخ نشستن که صدای داد دردمند تهیونگ بلند شد و کوک بی توجه به دخترک، نگران امگاش رو بغل کرد:
+ خدای من ته!... آروم.
& جئون جونگ کوک! این کیه؟!
با صدای دختر به سمت در چرخیدن و جونگ کوک با دیدنش رنگش پرید و سریع به جیمین نگاه کرد.
جیمین مضطرب شونه‌ای بالا انداخت و تهیونگ... با تعجب به دختری خیره شد که همین الان آلفاش رو آپا صدا کرده بود و حالا بازخواستش می‌کرد!
جیمین سریع بازوش الیا رو چسبید و عقب کشیدش:
~ الیا عزیزم، نظرت با شیر قهوه و کیک شکلاتی محبوبت چیه؟ تازه برات لباسم میخرم.
الیا با اخم دست جیمین رو گرفت و در حالی که خارج می‌شد گفت:
& امیدوارم وقتی برگشتم توضیح منطقی‌ای داشته باشی آپا! بریم جیمینی.
با رفتن جیمین و الیا و بسته شدن در صدای شوکه تهیونگ به گوش جونگ کوک خورد و باعث شد کوک با بدبختی چشماش رو ببنده:
_ آپا؟!
' نابود شدی جئون... سر تیتر خبر ها... آلفای قدرتمند پک بلاد به دست امگاش کشته شد!'

***

+ تهیونگا من توضیح میدم.
ته با خشم در رو گرفت:
_ توضیحت بخوره تو سرت.
و بوم!
در رو تو روی جونگ کوک بست و باعث شد چشماش رو ببنده.
& آپا؟
دستاش از خشم مشت شد و پوفی کشید.
چرخید و با باز کردن چشماش و پخش شدن فرومون هاش غرید:
+ خب جئون الیا... برای برگشت بدون خبر و یهوییت چه توضیحی داری؟
الیا که تازه متوجه شده بود بی خبر به کره برگشته، لبخند مسخره‌ای زد و چرخید تا بره که:
+ حتی به فرار فکر هم نکن!
الیا نالید:
& آپا.
جونگ کوک با همون اخم گفت:
+ پایین... همین الان.
رو به روی همدیگه نشستن و جیمین روی مبل وسطشون نشست تا یوقت اتفاقی نیوفته!
+ خب؟
الیا حق به جانب دست به سینه شد:
& آپا! توقع داشتی وقتی تمام دنیا از ازدواجت میگن من توی خونه بمونم و با عروسکام بازی کنم؟
+ منظورت موتور سواری و بوکسه؟
الیا نگاهش رو گرفت که جونگ کوک کلافه دستی به صورتش کشید:
+ بخاطر برگشت یهوییت از نیویورک... حالا امگای من باهام قهر کرده! ا‌ونم دقیقا فردای مراسم ازدواج!
بعد یهو به جیمین نگاه کرد و تقریبا داد زد:
+ انقدر بدبخت شدم که حتی نباید بدونم بچه‌م داره برمیگرده؟
~ هیونگ... الیا خودش اومده.
چشماش گرد شد و به الیا خیره شد، شوکه داد زد:
+ الیا؟!
& خ-خب... اگر با هماهنگی میومدم جلوم رو میگرفتی.
+ تو که میدونی اگر بفهمن من یه بچه دارم برای کشتنت هرکاری میکنن!
& آپا... من دان دو کاراته دارم!
انگار که چیزی یادش افتاده باشه:
& وایسا ببینم... بدهکارم شدم؟... اون کیه؟
کوک به سرعت اخم کرد:
+ اون نه و تهیونگ، جئون تهیونگ، امگا، جفت و لونای من و پک.
الیا پشت چشمی نازک کرد:
& مهم نیست.
+ جئون الیا... تو دیگه پونزده سالته و من به عنوان پدرت ازت توقع دارم که به همسرم احترام بزاری.
الیا خواست چیزی بگه که بلند شد و گفت:
+ و اما... فعلا کاری نمیکنی تا اوضاع رو درست کنم، فهمیدی؟
الیا لب برچید و سر تکون داد.
جونگ کوک کلافه به سمت در خروجی رفت.
سر و کله زدن با یه دختر، اونم از نوع آلفاش که خودش تربیت کرده بود... خیلی سخت بود!

***

تقه ای به در وارد شد و پشت سرش صدای آرامش بخش جیمین:
~ میتونم بیام تو؟
_ بیا تو هیونگ.
در باز شد و جیمین با لبخند وارد شد.
در رو پشت سرش بست و گفت:
~ حسابی از جونگ کوک عصبی‌ای که با فرومونات سرم گیج رفت؟
تهیونگ بغ کرده چیزی نگفت که جیمین مهربون گفت:
~ این چیزیه که باید آلفات درموردش بهت توضیح بده، پس اجازه گفتن چیزی ندارم.
می‌تونست تمام جریان رو برای تهیونگ توضیح بده، ولی سکوت کرد تا هیونگش خودش وضعیت رو درست کنه.
نفس عمیقی کشید و پرسید:
~ تو... خوبی؟
لپ های تهیونگ به سرعت سرخ شد و نگاهش رو گرفت.
_ آ-آره.
در یهو باز شد و دخترک غریبه که خودش رو بچه جونگ کوک معرفی کرده بود وارد شد.
نگاه خشمگینی به امگایی که پدرش رو ازش گرفته بود انداخت و رو به جیمین گفت:
& اوپا، هوسوک اوپا پایینه.
با این حرف دست جیمین که دست تهیونگ رو توی دست داشت به سرعت یخ شد و با فشار خفیفی که وارد کرد باعث شد تهیونگ متعجب نگاهش کنه.
لرزش مردمک جیمین از شروع آشوب درونش می‌داد و تهیونگ رو نگران کرد.
~ ا-الیا... ب-بگو... بره.
& اما اوپا گفت بگم اگر نیای خودش میاد.
با این حرف جیمین سیخ ایستاد و به سمت در قدم برداشت؛ اصلا نمی‌خواست جلوی تهیونگ با هوسوک بحث کنه.
تهیونگ به محض خروج جیمین حس کرد توی یه فریزر با دمای منفی ده درجه‌ست و از شدت معذبی داره میمیره!
شاید هرکس دیگه‌ای جای تهیونگ بود؛ موهای دخترک رو می‌چسبید و سرش فریاد می‌زد: تو توله کدوم هرزه‌ای هستی، پاتو از زندگیم بکش بیرون.
ولی تهیونگ، هنوز خودش رو صاحب این عمارت، لونای پک و حتی صاحب قلب جونگ کوک نمی‌دونست! پس فقط سکوت کرد و سعی کرد به دختری که با اخم بهش نگاه می‌کرد، نگاه نکنه.
& آپای من رو چطوری پیدا کردی؟
از لحنش خوشش نیومد... انگاری که با یه امگای هرجایی حرف زده باشه؛ این بغضی که ناگهان گلوش رو چسبید چی بود؟
& بلد نیستی حرف بزنی؟
' جونگ کوک؟ کجایی؟'
کم مونده بود توی تشک تخت حل بشه!
& من از امگا ها بجز جیمین اوپا متنفرم، شما ها ضعیف‌اید و باید حتما ازتون مراقبت بشه، پس بهتره از زندگی ما! بری بیرون.
نگاه لرزونش رو به چشم های خشمگین دختر آلفا داد.
حقیقت کوبیده شده بود توی صورتش! قلبش از غم فشرده شد و دستاش مشت شد.
_ ب-برو بیرون.
دختر دست به سینه شد:
& چیه؟ هیچی نشده خودت رو صاحب این عمارت میدونی؟
چشماش خیس از اشک شد:
_ برو... بیرون.
دخترک خواست چیزی بگه که:
+ الیا!
به جونگ کوک خیره شد.
جونگ کوک با دیدن چشم های خیس تهیونگ اخم غلیظی کرد و بازوی الیا رو چسبید، محکم چرخوندش و غرید:
+ چی گفتی؟
الیا با اخم نگاهش رو گرفت.
برای اولین بار توی عمرش سر دخترک فریاد زد:
+ چی بهش گفتی؟
نگاه دختر بهت زده شد.
_ تمومش کن.
با داد تهیونگ هردو بهش خیره شدن.
ته با وجود درد کمرش از تخت ‌پایین اومد و به سمت کمد رفت.
پالتوش رو تن کرد که جونگ کوک بازوی الیا رو ول کرد:
+ تهیونگ...
ته با بغض به سمتش چرخید:
_ من رو بخاطر اجبار بودن با یه آلفا توبیخ کردی و خودت... بچه داری؟
+ ته من...
زد تخت سینه آلفا:
_ نمی‌خوام ببینمت.
غرید:
+ تهیونگ.
محکم آلفا رو کنار زد و با قدم های تند از اتاق خارج شد.
جونگ کوک عصبی دنبالش رفت و گفت:
+ تهیونگ صبر کن... توضیح میدم.
وسط باغ که رسید یهو با لحن آلفاییش گفت:
+ یه قدم دیگه جلو برو تا نشونت بدم امگا!
تهیونگ لرزید و ایستاد و آلفا های محافظ عین یه سد دفاعی جلوش صف بستن.

💗💗💗💗
جدااااا متاسفم که دیروز پارت رو نزاشتم🥲 وقت نشد😭

خب خب خب... دیدید الیا کیه؟
عاشق حدس یکیتون شدم، دختر جیمینننن؟🗿

ووت و نظر یادتون نره خواهشااا🥺🫶🏼

دوستون دارم

NEVER WITHOUT YOU Où les histoires vivent. Découvrez maintenant