نگاهی به ساعت که ۳ بعد از ظهر رو نشون میداد انداخت و لب هاش بیشتر از قبل آویزون شد.
با به یادآوردن اینکه موقع صبحونه تلفن لیسا زنگ خورده بود و مجبور شده بود تو روز تعطیل به شرکت بره و پیشی کوچولوش رو تنها بذاره، بغض کرد و چشم های کشیده و عسلی رنگش با پرده ای از اشک پوشیده شد.
گربه کوچولوی ما حتی ناهارش هم بدون حضور لی لیش تنها خورد و آجومای خونه هم الان برای خرید، به بیرون رفته بود.
کمی تو جاش جا به جا شد و بعد از بغل گرفتن عروسک جوجه ای و پشمالوی زردش، تلویزون رو روشن کرد و مشغول دیدن فیلم مورد علاقه اش شد.
با حس کلافگی ای که پیدا کرده بود، ناگهان جیغی کشید!
طی یک حرکت غیر منتظره، شلوار گشاد لیموییش رو درآورد و حالا، تنها با یه تاپ بندی سفید و یه پنتی صورتی روی کاناپه نشسته بود.
با به اوج رسیدن فیلم، از جاش بلند شد و روی زمین نشست و با چشم های درشت شده به صفحه تی وی خیره شد.
اما با دیدن نزدیک شدن لب های دو کارکتر به هم و صحنه بوسیدنشون، فورا دست هاش رو جلوی چشم هاش گرفت و صدای کیوتی از خودش درآورد.
درحالی که گوش هاش با هیجان تکون میخوردن، کمی انگشت هاش رو از هم فاصله داد و یکواشی با یه چشم به تماشای فیلم ادامه داد.
با به یاد آوردن بوسه های شیرین و خیسی که لیسا هر دفعه روی لب هاش میزد و ماهرانه لب هاش رو به حرکت درمی آورد، گرم شدن گونه هاش رو حس کرد و جیغی از هیجان کشید و دوباره دست هاش رو روی چشم هاش گذاشت.
جنی کوچولو تا به الان هیچ کس رو به اندازهٔ لیسا دوست نداشت، تا به حال به کسی مثل لیسا وابسته نبود و از همه مهم تر به کسی به اندازهٔ اون اعتماد نداشت!
تو دوره ای که اکثر مردم هایبرد ها رو لایق ارزش ها و حقوق انسانی نمیدونستن، لیسا از اون به خوبی مراقبت کرده بود و رفتاری به جز مهربونی ازش سر نزده بود و این مهربونی، آروم آروم تبدیل به عشق و علاقه ای شد که تمام وجود جفتشون رو در بر گرفت.
زمانی که جنی کوچولو از دست مرد های مست داخل یک کوچه فرار کرده بود و لیسا اون رو با بدنی زخمی و کبود زیر بارون، درحالی که از سرما و ترس گوشه ای درون خودش مچاله شده بود، پیدا کرد و پیش خودش نگه داشت.
درسته!
مهم نیست از چه گونه ای باشی، انسان باشی، یک حیوون و حتی یک دورگه و هایبرد؛ این موضوع، این واقعیت رو تغیر نمیده که عشق راه خودش رو از هرجای ممکن به قلب دونفر پیدا میکنه!
گربه کوچولوی شیطون یکدفعه یاد پفیلا های سفید و پفکی و خوشمزه ای که لیسا براش درست میکرد افتاد و با آب دهان جاری شده از گوشهٔ لبش با ذوق به سمت آشپزخونه دوید.
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌𝑷𝒊𝒏𝒌 𝑺𝒉𝒐𝒕𝒔✔
Short Storyکتابی که داخلش داستان های کوتاه از دخترای بلک پینک قرار میگیره که با اضافه کردنش به لایبرری تون، میتونین هر هفته یه داستان جذاب که یا نوشته میشه یا ترجمه شدن رو بخونین و ازش لذت ببرین! [لیست وانشات های داخل کتاب به همراه کاپل،ژانر،.. در اینترو پارت...