16.Kitty Kitten

941 72 22
                                    


نگاهی به ساعت که ۳ بعد از ظهر رو نشون میداد انداخت و لب هاش بیشتر از قبل آویزون شد.

با به یادآوردن اینکه موقع صبحونه تلفن لیسا زنگ خورده بود و مجبور شده بود تو روز تعطیل به شرکت بره و پیشی کوچولوش رو تنها بذاره، بغض کرد و چشم های کشیده و عسلی رنگش با پرده ای از اشک پوشیده شد.

گربه کوچولوی ما حتی ناهارش هم بدون حضور لی لیش تنها خورد و آجومای خونه هم الان برای خرید، به بیرون رفته بود.

کمی تو جاش جا به جا شد و بعد از بغل گرفتن عروسک جوجه ای و پشمالوی زردش، تلویزون رو روشن کرد و مشغول دیدن فیلم مورد علاقه اش شد.

با حس کلافگی ای که پیدا کرده بود، ناگهان جیغی کشید!

طی یک حرکت غیر منتظره، شلوار گشاد لیموییش رو درآورد و حالا، تنها با یه تاپ بندی سفید و یه پنتی صورتی روی کاناپه نشسته بود.

با به اوج رسیدن فیلم، از جاش بلند شد و روی زمین نشست و با چشم های درشت شده به صفحه تی وی خیره شد.

اما با دیدن نزدیک شدن لب های دو کارکتر به هم و صحنه بوسیدنشون، فورا دست هاش رو جلوی چشم هاش گرفت و صدای کیوتی از خودش درآورد.

درحالی که گوش هاش با هیجان تکون میخوردن، کمی انگشت هاش رو از هم فاصله داد و یکواشی با یه چشم به تماشای فیلم ادامه داد.

با به یاد آوردن بوسه های شیرین و خیسی که لیسا هر دفعه روی لب هاش میزد و ماهرانه لب هاش رو به حرکت درمی آورد، گرم شدن گونه هاش رو حس کرد و جیغی از هیجان کشید و دوباره دست هاش رو روی چشم هاش گذاشت.

جنی کوچولو تا به الان هیچ کس رو به اندازهٔ لیسا دوست نداشت، تا به حال به کسی مثل لیسا وابسته نبود و از همه مهم تر به کسی به اندازهٔ اون اعتماد نداشت!

تو دوره ای که اکثر مردم هایبرد ها رو لایق ارزش ها و حقوق انسانی نمیدونستن، لیسا از اون به خوبی مراقبت کرده بود و رفتاری به جز مهربونی ازش سر نزده بود و این مهربونی، آروم آروم تبدیل به عشق و علاقه ای شد که تمام وجود جفتشون رو در بر گرفت.

زمانی که جنی کوچولو از دست مرد های مست داخل یک کوچه فرار کرده بود و لیسا اون رو با بدنی زخمی و کبود زیر بارون، درحالی که از سرما و ترس گوشه ای درون خودش مچاله شده بود، پیدا کرد و پیش خودش نگه داشت.

درسته!

مهم نیست از چه گونه ای باشی، انسان باشی، یک حیوون و حتی یک دورگه و هایبرد؛ این موضوع، این واقعیت رو تغیر نمیده که عشق راه خودش رو از هرجای ممکن به قلب دونفر پیدا میکنه!

گربه کوچولوی شیطون یکدفعه یاد پفیلا های سفید و پفکی و خوشمزه ای که لیسا براش درست میکرد افتاد و با آب دهان جاری شده از گوشهٔ لبش با ذوق به سمت آشپزخونه دوید.

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌𝑷𝒊𝒏𝒌 𝑺𝒉𝒐𝒕𝒔✔Where stories live. Discover now