" لیسا "
تقریباً پنج هفته ای میشد که به این یتیم خونه اومده بودم . البته من نیومده بودم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم اینجام و هانا صاحب نوفلیتا که یه زن میانسال و غُرغُرو و هوس باز بود بهم گفت که پدر مادر تو تصادف مردن و منو آوردن اینجا .
دو هفته اول افسردگی گرفته بودم که چرا من انقدر بدبختم و چرا باید تو این یتیم خونه ی ترسناک و متروکه که فقط ۱۵ بچه ی بی سرپرست توشه زندگی کنم اما با دیدن هیونا که مثل خودم پدر مادرش رو تو تصادف از دست داده بود ، آروم شدم .
سعی کردم که گذشته ام رو فراموش کنم و اینجا با دوستای جدیدم زندگی دوباره ای رو شروع کنم و هر جور که تونستم خودمو سرگرم کنم البته اون همه کار که هانا بهمون میداد به اندازه ی کافی سرگرم کننده بود ؛ شستن لباس ها و ملافه هایی که کثیفن و بوی تعفن میدن ، طی کشیدن زمین کثیف یتیم خونه ، آشپزی کردن و شستن دستشویی های لجن گرفته ی نوفلیتا !
خب معلومه که هیچکس با این همه کار هیچ وقت اینجا حوصلش سرنمیره و همیشه سرگرمه .
ولی خب...باید باهاش کنار بیام تا بتونم زندگی کنم.اما خیلی چیز های این یتیم خونه عجیب و غیر عادیه !
صدا هایی که شبا میشنوم که انگار یکی داره اسم منو صدا میکنه .
گاهی حتی شب ها که خودمو میزدم به خواب حس میکردم یه نفر کنارم نشسته و داره مو هامو نوازش میکنه.
امشب که اومد تو اتاقم سریع چشمام رو باز میکنم ببینم کیه!
"ساعت ۱۰ شب،یتیم خونهٔ نوفلیتا:"
خاموشی رو زدن و من از هیونا خداحافظی کردم .
اتاق هامون بغل هم بود ولی من خیلی دلم میخواست که شب ها هم پیش هم باشیم .دقیقا لحظه ای که خواستم در اتاق رو ببندم،هیونا صدام زد:"لیسایا"با لبخند سمتش برگشتم:"بله؟"
خم شد و بوسه ی آرومی کنار لبم گذاشت:"شب بخیر،حالا راحت میخوابم.
من که هنوز تو شک اون حرکتش بودم گیج سری تکون دادم:"شب تو هم بخیر"وارد اتاقم شدم و در رو هم پشت سرم بستم:"وای خدا اون الان منو بوسید؟!"
و با هیجان دستم رو گوشهٔ لبم کشیدم و خوشحال از اینکه یه دوست مثل خواهر پیدا کردم،به سمت تختم رفتم و پتو رو خودم کشیدم.بیخبر از هدف هیونا از اون بوسه...."هیونا"
هه دختره ی احمق الان چی فکر میکنه با خودش ؛ حتما خیلی خوشحاله بوسیدمش!
آه ! ولی بوی خونش خیلی وسوسه انگیز بود .
گردن سفیدش...منتظر اون روزی ام که دندونامو توش فرو کنم....
YOU ARE READING
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌𝑷𝒊𝒏𝒌 𝑺𝒉𝒐𝒕𝒔✔
Short Storyکتابی که داخلش داستان های کوتاه از دخترای بلک پینک قرار میگیره که با اضافه کردنش به لایبرری تون، میتونین هر هفته یه داستان جذاب که یا نوشته میشه یا ترجمه شدن رو بخونین و ازش لذت ببرین! [لیست وانشات های داخل کتاب به همراه کاپل،ژانر،.. در اینترو پارت...