3.Sweet Ecstasy,pt1

1.8K 159 28
                                    

چند قدم از دیوار رو به روش فاصله گرفت و به شاهکارش خیره شد: اوففف دختر چه کردی!

گوشیش رو درآورد و بعد از گرفتن چند تا عکس از شاهکار هنریش، اسپری های رنگش رو برداشت تا دوباره به داخل کیفش برگردونه اما در کمال تعجب با خالی بودن بیشترشون مواجه شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیش رو درآورد و بعد از گرفتن چند تا عکس از شاهکار هنریش، اسپری های رنگش رو برداشت تا دوباره به داخل کیفش برگردونه اما در کمال تعجب با خالی بودن بیشترشون مواجه شد.

شاخه موی تو صورتش رو فوت کرد و گفت: فردا صبح حتما باید برم و بخرم.
بعد از جمع کردن وسایلش زیپ سویشرتش رو بست و به سمت خونهٔ کوچیک و نقلیشون حرکت کرد.

به لطف اون دختر مو مشکی و چشم گربه ای دیوار های اون کوچه پر بود از نقاشی های مختلف.
از طرح های معمولی گرفته تا طرح های سه بعدی.

با اینکه تازه اوایل پاییز بود، اما هوا سوز شدیدی داشت. کلاه سویشرتش رو روی سرش کشید و دست هاش رو توی جیبش کرد: سرده!!

※※※※※※※※※※

با انگشت های یخ زدش کلید رو درآورد و در رو باز کرد و با برخورد هوای گرم داخل خونه چشماش رو بست.
با آروم ترین حالت ممکن به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباساش به آشپزخونه رفت تا کمی آب بخوره.

لیوان آب به دست، دوباره به سمت اتاقش حرکت کرد اما با دیدن مادرش که روی تخت به خواب عمیقی فرو رفته بود و پتو از روش کنار رفته بود لبخندی زد و بعد از کشیدن پتو روش، بوسه ای به پیشونیش زد و به اتاقش برگشت.

پتو رو تا نصفه های صورتش بالا کشید و چشماش رو بست و زیر لب زمزمه کرد: هنوز سردمه.
بیشتر مچاله شد و بعد از چند دقیقه اون هم به دنیای زیبای خوابش فرو رفت.

※※※※※※※※※※

تو خواب غلتی زد و پتوش رو بغل کرد اما با صدای بلند اون آلارم لعنتی برق از سه فازش پرید و سیخ روی تخت نشست؛ خودش هم درک نمیکرد که چرا باید صدای کشیده شدن ناخن روی چوب رو بزاره آلارم گوشیش که صبح ها با یه سکتهٔ ناقص بیدار بشه.

کورمال کورمال از تخت بیرون اومد و به سمت دستشویی رفت که البته نزدیک بود وسط راه با مغز پخش زمین شه.
با کلی بدبختی به دستشویی رسید و بعد از انجام دادن کاراش آبی به دست و صورتش زد و بیرون اومد.

نگاهی به مادرش که هنوز هم خواب بود انداخت آروم روی پنجهٔ پاهاش به آشپزخونه رفت و صبحونهٔ مفصلی درست کرد؛ مشغول چیدن میز بود که با صدای مادرش سرش رو بالا گرفت و لبخندی به پهنای صورتش زد.

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌𝑷𝒊𝒏𝒌 𝑺𝒉𝒐𝒕𝒔✔Where stories live. Discover now