با لبخند بزرگی که روی لب هاش بود، سعی کرد دوباره اون دختر مو چتری رو به یاد بیاره حالا که بیشتر بهش فکر میکرد، بیشتر به زیبایی هاش پی میبرد.
شاید اگه به کسی بگه که اون دختر رو با تموم جزئیاتش به خاطر داره، اون شخص باور نکنه؛ اما جنی همه چیز رو به خاطر داشت...همه چیز!
از چشم های عسلی و کشیدش و لب های قلوه ای قرمزش تا بوی عطر شیرینش.
همه و همه رو به یاد داشت و قسم خورد که هیچوقت فراموششون نکنه!نفس عمیقی کشید و قلموش رو داخل رنگ مشکی کرد. موقعی که در حال کشیدن اون دختر بود، هیجان عجیبی سرتاسر وجودش رو فرا گرفته بود.
ماهرانه قلمو رو جا به جا میکرد و اون چهره ی کیوت در عین حال رو به تصویر می کشید.
تقریبا حدود سه بامداد بود که بلاخره کارش تموم شد.
اولین باری بود که انقدر با لذت یک نقاشی رو میکشید شاید سری های قبل فقط به قصد تفریح و سرگرمی اینکار رو میکرد و یک طرح معمولی رو روی دیوار میکشید اما اینبار...اینبار اختیار دست هاش دست خودش نبود، وقتی به اون دختر فکر میکرد نمیتونست افکارش رو منحرف کنه پس به نظرش تنها راه حلش برای خلاصی از فکر کردن بهش، به تصویر کشیدن چهره ی اون دختر عروسکی بود!
نفس عمیقی کشید و آروم به دیوار رو به روی اثر هنریش تکیه داد و بهش خیره شد.
حالش بد بود واقعا بد بود!
حتی با دیدن نقاشی اون دختر هم حالش بد شده بود و میتونست احساس کنه که حسابی تحریک شده؛ آروم روی زمین نشست و پلک هاش رو روی هم فشار داد تا شاید از این حال و هوا در بیاد.بعد از چند دقیقه که چشم هاش رو بسته بود و روی آرامش تمرکز کرده بود، صدای قدم های کوچیکی و پشت بندش، عطری آشنا که دلیل این حال بدش بود، اونو به خودش آورد.
محو تماشاش بود و یه نیروی عجیبی مانع از این میشد که نگاهش رو بگیره.
-هممم...از خود واقعیم خوشگلتره!! آفرین پیشی کوچولو!
میتونست قسم بخوره که چشم هاش از این بزرگتر تر نمیشد، الان داشت باهاش حرف میزد...
یه دفه دختر مو چتری اومد جلو و تو دو سانتی صورت جنی وایساد و لب زد: خیلی چموشی گربه کوچولو...اسمت؟
+جن..جنی...کیم جنی-هومم...جنی چطوره که امشب یدور به مامیت بدی؟هوم؟
(پ.ن. الان قشنگ دارم اینو مینویسم حس میکنم گونه هام رنگ لبو شدن=/)و بعد از این حرفش لب هاش رو محکم روی لب های جنی کوبید و شروع به مکیدنشون کرد و در همون حال دست برد و بلیز جنی و سوتینش رو هم دراورد...
جنی با حس برخورد باد سرد با پوست لخت بالاتنش لرزی کرد...براش عجیب بود که نمیتونست هیچ مقاومتی نشون بده و بزاره اون دختر به راحتی ببوستش و لختش کنه!
اما چندان ناراضی هم نبود از این اتفاقی که داره میفته چون بنظرش این دختر عجیب جذاب بود! پس با اشتیاق دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد و هر دو مشغول بوسیدن هم شدن..
لیسا ماهرانه دست هاش رو از گردن جنی تا بالای سینه هاش میکشید و همین مسیر رو برمیگشت...به طور غیر منتظره ای یه دفعه هر دو سینه های جنی رو چنگ زد و فشرد که باعث شد جنی بوسشون و قطع کنه و ناله ی بلندی بکنه...لیسا مسیر لب هاش رو به سمت پوست گردن و سینه های برنزهٔ جنی تغیر داد و نقش های بنفش رنگش رو روشون پیاده میکرد..
صدای ناله های بلند و کوتاه جنی تو اون کوچه میپیچید و لیسا از شنیدنشون لذت میبرد!
بعد از اینکه لیسا از گردن و سینه های کبود شدهٔ جنی فاصله گرفت دست هاش رو روی لبهٔ شلوار جنی گذاشت و با شورتش تا زانوش پایین کشید!
نگاه لیسا روی عضو ملتهب جنی ثابت شد و نا خوداگاه زبونشو روی لب هاش کشید..
انگشت اشارش رو به عضو جنی مالید و لب زد: اوممم بیب چقدر خیس شده برام!
و بدون هیچ هشداری انگشتش رو واردش کرد که جیغ بلند جنی توی کوچه پیچید اما بلافاصله لیسا با لب هاش خفش کرد تا کسی مزاحم خلوتشون نشه!آروم و با احتیاط انگشت دیگشو هم وارد سوراخ تنگ جنی کرد و شروع به حرکت دادنشون کرد.
جنی بوسه خیسشونو قطع مرد و گفت: آههه..خانوم..لطفا!
+لیسا...اسمم لیسا عه پیشی کوچولو!
و بعد از تموم شدن حرفش، انگشت سومش هم وارد کرد...جنی با صدایی که از لذت میلرزید لب زد: لیسا توروخدا..
-اوه بیب میخواد ارضا بشه؟هومم؟
+آره..لطفا..
-باش سوییتی!و حرکت دست هاش رو تند تر کرد و لب هاش رو روی گردن جنی گذاشت و شروع به بوسیدن کرد..
صدای ناله های جنی و بوسه های لیسا بقدری تحریک کننده بود که ممکن بود هر کسی که از کوچه میگذشت رو وادار کنه که بیاد و از نزدیک گوش کنه!
بعد از چند دقیقه جنی با فشار روی انگشت های لیسا خالی شد و سرش رو بیجون روی شونه های مامی مو چتریش گذاشت.
لیسا خودش رو عقب کشید و انگشتش رو لیسید و لب زد: بیبی سوییتی هستی کیم جنی
و بعد از تموم شدن حرفش لبخند زیبایی زد!******
جنی یکدفعه به خودش اومد و پلک هاش رو باز کرد و اطرافشو نگاه کرد اما چیزی جز نقاشی ای که از اون دختر کشیده بود ندید و لباس هاش همونطوری توی تنش بودن ... پس مثل اینکه خوابیده بوده و وارد این خلسهٔ شیرین شده بوده..خلسهٔ شیرینی که توش تونست دوباره اون دختر مو چتری رو ببینه!
وسایلش رو توی کولش ریخت و روی دوشش انداخت و به سمت نقاشی رفت..
دستش روی موهای نقاشی شدش که حالا رنگش خشک شده بود کشید و لب زد..هیچوقت فراموشت نمیکنم لیسا..
و خم شدم و بوسه ای روی لب هایی که روی دیوار نقاشی شده بود، زد..
_____________________
هی گایز، امیدوارم از این داستان هم خوشتون اومده باشه،
اگه بوک رو دوست داشتین ممنون میشم ب ریدینگ لیستتون اد کنین و به دوستاتون معرفی کنین♡♡♡
أنت تقرأ
𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌𝑷𝒊𝒏𝒌 𝑺𝒉𝒐𝒕𝒔✔
القصة القصيرةکتابی که داخلش داستان های کوتاه از دخترای بلک پینک قرار میگیره که با اضافه کردنش به لایبرری تون، میتونین هر هفته یه داستان جذاب که یا نوشته میشه یا ترجمه شدن رو بخونین و ازش لذت ببرین! [لیست وانشات های داخل کتاب به همراه کاپل،ژانر،.. در اینترو پارت...