Part 3

161 31 6
                                    

Lisa:

سردرد بدی داشتم... سعی کردم کمی آروم بگیرم و رو تخت دراز کشیدم

بعد از اونهمه کار نیاز به استراحت داشتم که با اومدن جیسو به اتاقم برای هزارمین بار در امروز چشمام و باز کردم

+ اوه!!! لیسا امروز زیاد ازت کارکشیدن مگه نه؟

- نه! از اون نيست

+ پس چرا خسته به نظر میرسی؟ زیر چشمات کاملا گود افتاده

- چند روزه نتونستم درست و حسابي بخوابم

+ اما (Soozi) از تو خيلي راضي بوده... داشت به بابام مي گفت که چقدر کاري هستی

لبخند آرومی و لبام اومد... شنیدن تعریف و دوست داشتم... من و آروم می کرد

+ يالا بلند شو مي ريم مهموني

-ها؟

متعجب به جیسو و لباسی که دستش بود نگاه کردم

- چه مهموني؟

+ خب همونی که دعوت شدی بهش... جنی!! خونه بغلي!! شوی لباس

بایادآوری اون دعوت و کوفتگی بدنم اخمام توهم رفت

- ببین جیسو نهههههه... من نيام... ببين ديشب هم اصلا نتونستم بخوابم

جیسو لباس و پرت کرد تو صورتم

+ بگير! لطفا بگير!! بايد بری لیسا!! ببين شکار ترين دختر ليسته و البته سکسی ترین... جنی واقعا یه مغرور از خود راضی هستش... ولی...

انگار که داشت دنبال کلمه ی مناسب می گشت

+ ولی... نباید دلش و بشکنی که

- با صدای بلندی گفتم می خوامممممممم بشکنم چون واقعااااااااا خستم

خب جیسو ناامید نشد...

با صدای بلند تر از من ادامه داد

+ خب جنی اگه من و که سالهاست هر روز ميبينه به مهموني دعوت نکرده ولي تورو که براي اولين بار ديده دعوت کرده پس بايد بري لیسا... این واقعا بی احترامی بزرگی میشه...

ابروهام و با ناباوری بالا دادم...

- چی میگی جیسوووو... تا دودقیقه پیش می گفتی از خودراضی مغرور حالا به فکر احترامی؟

جیسو با آروم ترین صدایی که می شد شنید گفت

+ به علاوه صميمي ترين دوست رزی هستش! يعني اصلش اينه

نیشخند عمیقی زدممم

- رزی؟ حالا فهميدم... ولی رزی که اسمه دخ..ت..ر.ه...

بعد با یادآوری جیمین و شوگا حرفم و تو دهنم خوردم...

+ کام آنننننننن لیسا الان تو قرن فاکینگ 21 هستیم و اون رزی فاکینگ به شدت قلب من و دزدیده و من حاظرم همین الان تو رو به دوازده روش فاکینگ سامورایی بکنم که با من بیای...

Jenlisa - Fate -Where stories live. Discover now