Lisa:
امروز جیسو از نو متولد شده بود...
تو حیاط بودیم...
داشتم به استخر رسیدگی می کردم...
و البته حرف های جیسو کان سرز...
+ درست همون طور که خیال می کردم... می تونی فکر کنی؟ رزی تو قایق...
لبخند آرومی زدم...
+ رزی تو رزی بود...
- ها؟ چی شد؟
+ هیچی... تو نمی فهمی...
سعی کردم تا حد امکان پوکرنگاش کنم...
+ هوا عالی دریا آروم... فقط دوتامون...کلی حرف زدیم از همه چیز...
- قدت بلند شده اصلا امروز فهمیدم...
+ مسخره نکن لیسااااااااااا... می گم درست نه سال و هشت ماه و شش روز و 18 ساعت من متظر این لحظه بودم...
- شمردی مگه نه جیسو؟
+ نه واسه این که شمردم نیست.... سریع حساب میکنم...
- جیسو...
+ بله؟
- خاک تو سرت...
+ وایییییییییی لیسا نمی دونی چقدر قشنگ بهم گوش می داد...
- من و ببین راستش و بگو... این حرف زدن که میگی دیالوگ های متقابل بود یا فقط سر تکون داد؟
+ می گم ما رابطه برقرار کردیم دختر...
- وات د هل؟ سکس؟
+ نههههههههههههههه... کاش شانسم و امتحان می کردم... اَهههههههههههههههههه تف به من... چرا امتحااااااااااااان نکردم؟؟؟ ها؟ چرا؟
- جیسو...
+ بله؟
- خاک تو سرت...
+ ببین نمی خوام خیلی وارد مسائل خصوصیمون بشم اما قصد دارم این قسمت ازگردنم و تا آخر عمر نشورم...
گنگ نگاش کردم...
- چی می گی؟؟؟
+ لباششششششششششششششششش... دقیقا این جا بود... گااااااااااااااااد...
- جیسو...
+ می دونممممممممممم خاک تو سرم...
- رابطه شما حسابی پیشرفت کرده... به نظر من دیگه مجبوری ازدواج کنی این کار جدی شده...
قهقه ی نسبتا بلندی سر دادم...
+ تو مسخره ات رو بکن حالا ایشالا اون روزها هم میاد... یواش... یواش!!! هر چی خیره... تو واسه من خوش یمنی لیسااااااااااااا...
- خب دختر... عنش و درنیار... دور و بر دختره نباش... از این به بعد خودت رو سنگین می گیری... باشه؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Jenlisa - Fate -
Fiksi Penggemarلیسا دختری خوش چهره و ساده از محله های پایین شهر کره است، او روز تولد برادرش مکس ناخواسته به اجبار برادرش ماشین مدل بالایی را می دزدد و بعد با او تصادف می کند. برادرش چون سابقه داشته است به یک سال حبس محکوم میشود اما لیسا بخاطر کمک وکیلی به اسم شوگ...