Part 13

163 31 20
                                    


Lisa:

امروز جیسو از نو متولد شده بود...

تو حیاط بودیم...

داشتم به استخر رسیدگی می کردم...

و البته حرف های جیسو کان سرز...

+ درست همون طور که خیال می کردم... می تونی فکر کنی؟ رزی تو قایق...

لبخند آرومی زدم...

+ رزی تو رزی بود...

- ها؟ چی شد؟

+ هیچی... تو نمی فهمی...

سعی کردم تا حد امکان پوکرنگاش کنم...

+ هوا عالی دریا آروم... فقط دوتامون...کلی حرف زدیم از همه چیز...

- قدت بلند شده اصلا امروز فهمیدم...

+ مسخره نکن لیسااااااااااا... می گم درست نه سال و هشت ماه و شش روز و 18 ساعت من متظر این لحظه بودم...

- شمردی مگه نه جیسو؟

+ نه واسه این که شمردم نیست.... سریع حساب میکنم...

- جیسو...

+ بله؟

- خاک تو سرت...

+ وایییییییییی لیسا نمی دونی چقدر قشنگ بهم گوش می داد...

- من و ببین راستش و بگو... این حرف زدن که میگی دیالوگ های متقابل بود یا فقط سر تکون داد؟

+ می گم ما رابطه برقرار کردیم دختر...

- وات د هل؟ سکس؟

+ نههههههههههههههه... کاش شانسم و امتحان می کردم... اَهههههههههههههههههه تف به من... چرا امتحااااااااااااان نکردم؟؟؟ ها؟ چرا؟

- جیسو...

+ بله؟

- خاک تو سرت...

+ ببین نمی خوام خیلی وارد مسائل خصوصیمون بشم اما قصد دارم این قسمت ازگردنم و تا آخر عمر نشورم...

گنگ نگاش کردم...

- چی می گی؟؟؟

+ لباششششششششششششششششش... دقیقا این جا بود... گااااااااااااااااد...

- جیسو...

+ می دونممممممممممم خاک تو سرم...

- رابطه شما حسابی پیشرفت کرده... به نظر من دیگه مجبوری ازدواج کنی این کار جدی شده...

قهقه ی نسبتا بلندی سر دادم...

+ تو مسخره ات رو بکن حالا ایشالا اون روزها هم میاد... یواش... یواش!!! هر چی خیره... تو واسه من خوش یمنی لیسااااااااااااا...

- خب دختر... عنش و درنیار... دور و بر دختره نباش... از این به بعد خودت رو سنگین می گیری... باشه؟

Jenlisa - Fate -Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang