Part 4

159 29 7
                                    

Lisa:

جیسو رو که به شدت مست کرده بود سمت خونه می بردم...

برای پیدا کردنش خیلی اذیت شدم... خب حتی نمی تونستم واکنش جیمین و بعد از دیدن این وضعیت تصور کنم...

بهترین کار رفتن من از این جا بود... من دوس نداشتم سربارکسی باشم و از همه مهم تر روش های تربیتی پرنس جیمین و بهم بزنم

پوزخند تلخی به افکارم زدم...

جیسو رو آروم رو تخت گذاشتم... کفشاش و یه گوشه انداختم...

اتاقی که به من داده بودن دقیقا جلوی عمارت بود و ب حیاط راه داشت... حس خوبی بهم می داد...

اما مجبور به رفتن بودم... من برای این زندگی ساخته نشدم

لباسام و عوض کردم و بیرون رفتم... داشتم بند کفشام و می بستم که صدای رزی توجهم و جلب کرد...

صدا از عمارت بغل بود... جلوتر رفتم و از پشت درختا نگاه کردم...

جنی عملا مست بود... بین دستای رزی و یه چند نفر دیگه پخش شده بود و رزی سعی داشت بیدارش کنه و خب ناموفق بود

+ جنی!!!؟ جنی!! يالا بيدار شو

صدای زنگ گوشی رزی به صدا دراومد

+ باشه بابا جون... تا دو دقيقه خونه ام!!! باشه

گوشی و قطع کرد و داخل کیف جنی و گشت اما کلیدی پیدا نکرد

+ پووووووووووف... جنی!!! ناموسا بیدار شی باید

رو به دوستاش پرسید

+ اين و چيکار کنيم؟ اگه در بزنيم سانا خيلي عصباني می شه

يالا جنی يالا بلند شو

یکی از دخترا زمزمه کرد

_ رزی من میرم یعنی باید برم... جنی هم هروقت بیدار شد خودش میره داخل... هیم؟

رزی تلاش نا امیدانه ای کرد

+ جنی بلند شو ديگه دختر... الو!!! بيدار شو اين جا نمي توني بخوابي...

ولی بعدش تسلیم شد و از اون جا رفت

اخمام توهم رفت... حالا باید چیکار می کردم؟ می ذاشتم همون جا بمونه؟ من داشتم می رفتم و این موضوع هیچ ربطی به من نداره

اما... اون دختر... نمی تونم ولش کنم... تصمیم خودم و گرفتم و وارد عمارت کیم شدم و سمت جنی رفتم... دستم و بردم زیر سرش و سعی کردم بیدارش کنم

-هی جنی؟ باید بیدار شی این جا واقعا سرده

اما اون دستم و محکم گرفت... انگار که اون سردش شده بود یا شاید ترسیده؟ نمی دونم... هرچی که هست حس خوبی بم داد

+ نننن..ر.و... تنهام نزار

با صدای آرومی زمزمه کرد

باید یه کاری می کردم

Jenlisa - Fate -Where stories live. Discover now