Part 26

136 30 26
                                    

Jennie:

- خب چ خبر؟

+ سردرد دارم... امروز جیسو خیلی خوشحال بود... فک کنم رزی باهاش خوب هست...

عین چییییییییییییییی فقط می خووووووووووووند...

نگو تو مغز اين ی دکمه خوانندگي هست...

وقتي اون دکمه رو زد ضبط شده ها شروع شد... اما اگ ببيني چي ها بلد هست... ولی نمی دونم از کجا...

- شايد از اينترنت...

+ آره تمام زندگيش سر کامپيوتر هست...

يواش يواش من و بيش تر داخل خودشون قبول مي کنند... حس مي کنم اعتماد مي کنند...

اونقدر اون آدمها رو دوست دارم ک...

- اما تو هر فرصت هم سعي مي کني از اونا فرار کني...

+ ب اونا بی ربط هست... اون مشکل من هست... بي اعتمادم... بابام يهو از زندگيم رفت...

- شايد واس اون ي دستم لاي در هست...

+ واس اين ک قبل از اين ک ترکم کنند... من برم... فکر مي کنم همه مي تونند خيلي راحت از من بگذرند...

- می فهمم...

+ پرنسس...

- هیم؟

+ اگ اين کثافت کاري اون مرتيکه معلوم نمي شد... مي خواست ب تو پيشنهاد ازدواج...

- خب؟

+ قبول مي کردي؟

- اگ بگم ن هم واس تو بی معناست...

+ البته ک واس من خيلي معنا دارهست فهميدن اين... اما...

- لیسا من جمله هايي رو ک با اما شروع بش رو دوست ندارم... دار می بینم يواش... يواش سعي مي کنی...

اوکی هست...

+ مرسی...

Jisoo:

(Silla) ب دعوت من ب عمارت سرز ها اومد...

- خوش اومدی ک...

+ مرسی... خب... نقاشی؟

- هیم...

بریم اتاق...

قرار بود ی سری از نقاشی هام و ب عنوان کادو بدم بش...

دنبال ایده برای نقاشی بود...

+ اين ها فوق العاده هستند... ب مجله ها مي فرستي؟

- ن... فکر نمی کنم بتونم ب عموم نشون بدم...

نقاشی بعدی...

بعدی...

بعدی...

- آاا...

تا اين جا بود...

+ رزی بود؟

- خطوط صورتش واس نقاشي خيلي مناسب هست... ب خاطر همين...

Jenlisa - Fate -Where stories live. Discover now