Namjoon:
کمی از قهوه ام و مزه کردم...
+ جناب کان... مهمون داريد... (Seren Kim) همسر فاروک کیم...
- سِرن؟ ب داخل راهنمایی کنید...
+ سلام...
- بشین لطفا...
+ اومدم مشورت کنم... نام ب کمکت نیازدارم...
- جناب کان بگو لطفا...
+ من چندسال تمام به این اسم صدات کردم...
- گذشت...
+ یعنی عشق تو تموم شد؟
افزایش ضربان قلبم و حس کردم...
- گفتی مشورت...
+ همه چیز و می دونی به خاطر همین فورا میرم سر اصل مطلب... بعد از دیشب واقعا نمی دونم که چطور باید به زندگیمون ادامه بدیم...
- تو چرا فکر می کنی؟ ول کن...
+ می خوام ب فاروک کمک کنی...
- فاروک و من ساختم... و تو رو از دست دادم... واقعا فکر می کنی کمک می کنم؟
+ نام... تو زن باردار داشتی... جیمین هم بود... لطفا بهم حق بده...
- در هرصورت... من نمی تونم ب فاروک کمک کنم...
+ نام... ب من کمک کن...
با دیدن اشک سِرن قلبم ب درد اومد...
- گريه نکن لطفا...گريه نکن...
+ نام لطفا...
- باش... فقط اشک نریز...
تلفن و برداشتم...
- هر چیزی که متعلق به فاروک کیم و خانوادش هست... هر چی هست و نیست!!! تمام دارایی هاش رو لیست کنید... بیارید...
+ ممنون...
- برو لطفا...
Jennie:
سردرد بدی داشتم... تقریبا ب زور ماشین و میروندم...
کمی از شیشه رو پایین دادم ک با دیدن شخص آشنایی جا خوردم...
لیسا بود؟
نزدیک ایستگاه اتوبوس پارک کردم...
- لیسا!!! کجا؟
+ جنی... میرم پایین شهر!!! تو شورا کار دارم... باید برای دانشگاه یک سری مدارک بگیرم...
- یالا بپر بالا...
در ماشین و براش باز کردم...
+ نه ممنون... اتوبوس میاد...
- بیا دیگ... منم میرم کلاس پیانو اما هنوز وقت دارم... نتونستم توی خونه بمونم خواستم زودتر بزنم بیرون... یالا بیا من ببرم تورو!!! هم یکی پیشم هس که باهاش حرف بزنم...
لیسا نشست...
+ برو مترو از اون جا میرم...
نیشخند آرومی زدم...
YOU ARE READING
Jenlisa - Fate -
Fanfictionلیسا دختری خوش چهره و ساده از محله های پایین شهر کره است، او روز تولد برادرش مکس ناخواسته به اجبار برادرش ماشین مدل بالایی را می دزدد و بعد با او تصادف می کند. برادرش چون سابقه داشته است به یک سال حبس محکوم میشود اما لیسا بخاطر کمک وکیلی به اسم شوگ...