شب:
عمارت شوگا سرز:
Lisa:نامجون کان...
مغرور...ثروتمند...
عادل...
آره... عادل... امروز اجازه دوباره من مبنی بر شرکت در امتحان صادرشد...
لبخند آرومی زدم...غرق در افکارم بودم ک...
این صدا؟Jimin:
+ جیمین... جی...میین...
خانواده فاروک کیم... ب غیر از جنی...
جین هم...- سانا؟
چي شده؟
+ بدبخت شدممممممممممم... بدبخت... اي خدااااااااااا... بيچاره شدم...
- سانا؟ چي شده؟ آروم باش...
+ دزد اومدهههههه... دزد... پول هارو دزديد...
- چي؟
+ اين چ بلايي بود که سرمون اومد؟ خدا... بدبخت شديم...
- صبر کن عزيزم... صبر کن... آروم باش... عمارت امن هستش چطور دزد اومد؟
+ اومد ديگ... اومد... پول هارو برد...
- بشين... آروم باش...
+ جیمی...ن... چطور آروم باشم؟ پول از دست رفت... از دست رفت...
- کجا بودش؟
+ تو گاو صندوق اتاقم بود... الان نيست... انگارگاو صندوق با کليد باز شدش... خيلي راحت باز کردند...
تو درهم هيچ نشونه اي نيست...
نمي دونم چطور وارد شدند...
+ مگ تو خونه دوربين مدار بسته نداريد؟
- داريم... من اول اون و نگاه کردم... کار نمي کرد... يعني ي نفر از کار انداختش...
+ پس همه چيز با نقشه بود...
- اون پول درمان دخترم بود...
+ گريه نکن سانا... گريه نکن... آروم باش...
حلش مي کنيم... پيداش مي کنيم...
- قطعا يکي بودش ک مي دونستش ما خونه نيستيم...
خدمتکارا هم نيستند...
من همه شون رو مرخص کرده بودم...
- ب پليس خبر داديد؟
+ صبر کن الان زنگ مي زنم...
- چيز ديگ هم از خونه بُرد؟
+ نمي دونم... نديدم...
اما تو گاوصندوق به غير از اون پول چيز ديگه اي نبود...
جین شروع ب صحبت کرد...
ديشب من لیسا رو وقتي از اين جا بيرون مي اومد ديدم...
جیسو ادامه داد...
YOU ARE READING
Jenlisa - Fate -
Fanfictionلیسا دختری خوش چهره و ساده از محله های پایین شهر کره است، او روز تولد برادرش مکس ناخواسته به اجبار برادرش ماشین مدل بالایی را می دزدد و بعد با او تصادف می کند. برادرش چون سابقه داشته است به یک سال حبس محکوم میشود اما لیسا بخاطر کمک وکیلی به اسم شوگ...