Part 23

137 33 32
                                    


روز امتحان:

Lisa:

وارد دانشگاه شدم...

با دیدن جیسو لبخند آرومی زدم...

+ اگ بگم از هيجان تمام شب رو نخوابيدم!؟

- منم سخت به صبح رسيدم...

+ نه... نه... نه... کلافگي نداريم... ريلکس... مدادهاي تيزت با نوک نرم و نوکهاش خوب تراشيده شد...

- مداد دارم...

+ اون يدک باش... روي اين تمام دعاهايي ک بلدم رو خوندم و فوت کردم بگير...

فکر نمي کنم به اين زياد احتياج داشته باشي اما واس اين ک جوابهاي غلط رو درست کني پاک کن... تراش...

- ديووونههه...

+ ذوقتي پاسخنامه رو علامت مي زني از محدوده خارج نمي شي و قبولي رو تضمين مي کني... رفتني هم تورو مي برم خونمون...

- اون جا وايسا ديگ...

+ اگ نياي قسم مي خورم خودم رو با زنجير مي بندم ب اين در...

- دختر اصرار نکن ما با تو چ حرفي زديم؟

+ اين دفعه نمي توني منو رد کني چون واست خبرهاي فوق العاده دارم... اول اين ک جنی اينا فردا بر مي گردند... دوم اين ک کاملا مبرا مي شي چون ک بابام مجرم رو پيدا کرد...

- بگو ب خدا!!! اون لوله گير افتاد؟

+ ب خاطر بعضي محدوديتهاي قانوني نمي تونم جواب بدم اما اين طور هم ميش گفت...

- خب چطوري شد؟ چيکار کرد؟ شوگا دليلي پيدا کرد؟

+ توضيح نيست اما همين رو بگم که انگيزه امتحان باش... تو مبرا شدي... يالا ببينيم... يالا ببينم پرانپریا مانوبان...

سرزها از تو توقع پيروزي دارند...

- نگران نباش همه جوره ترتيب امتحان رو مي دم...

+ پهلووني... موفق مي شی من باور دارم...

وارد دانشگاه شدم...

سمت سالن امتحان رفتم...

- سلام استاد...

Jennie:

وارد فرودگاه ملی بوسان شدیم...

آههه...

کشور عزیزم...

سمت عمارت حرکت کردیم...

با دیدن سِرِن سمتش رفتم...

- عزيزم... عزيزم... يکي يکدونه ام...

+ خيلي عجيب دلم برات تنگ شد...

- اوووي... اوووي... جادوگر من... منم خيلي دلم براي تو تنگ شده... ببينم من نبودم چيکارکردي؟

+ رزی نذاشت نبود تورو حس کنم ب خدا... مدام مثل تو پشتم بود...

- اوووخ... اووخ... خيلي کار خوبي کرد...

Jenlisa - Fate -Where stories live. Discover now