باید جلوی پایم را نگاه کنم:
در پیاده روهایی به این لغزندگی
بدون میخ یخ شکن
چه گردن ها که نمیشکند...
برگرفته از دوشس ملفی اثر جان وبستر
_________________________________________تهیونگ عتیقه طلایی رو زیر نور خورشید نگه داشت و با دقت به اون زل زد.
جین که داشت بلیط های فروش رفته رو میشمرد داد زد: تهیونگ بزارش سر جاش. اینا پرونده نیستن که سرشون کارآگاه بازی در بیاری.
تهیونگ که تمرکز کرده بود با داد جین،عتیقه رو محکم در بغلش نگه داشت که نیفته: چه خبرته. اینو آروم هم میتونی بگی. راستی این عتیقه برای دوران ۱۸۹۵ عع؟
جین با تعجب از اینکه تهیونگ چطوری سال دقیق اون عتیقه رو تشخیص داده بود سرشو به نشونه تایید تکون داد.
تهیونگ هم لباش رو جمع کرد و ابروهاش رو به بالا برد: هوووم. حدس میزدم. هیونگ اینا الان خیلی با ارزشن. حتی با ارزش تر از عتیقه های با قدمت تر.
جین سرش رو بالا آورد و حق به جانب گفت: تو اینا رو از کجا میدونی؟
تهیونگ هم حق به جانب ت دست هاش رو داخل جیب شلوار قرمزش کرد: یه پرونده ای توی فرانسه داشتم که یجورایی مربوط به همین عتیقه ها بود. هر چند کمکی به روند پرونده نکرد.جین دست هاش رو به بازوهاش قفل کرد: این عتیقه اسمش هاونه که در زمان فرمانروایی نیکلای دوم ساخته شده.
تهیونگ سرش رو تکون داد: هیونگ توهم خیلی چیزا از روسیه میدونی با اینکه کشورت نیست.جین با این حرف تهیونگ لبخند تلخی زد.لبخندی که با به یاد آوردن مادرش روی لب های خوش فرمش شکل گرفته بود. مادری که یک روسیه ای اصلی بود و همه این هارو از مادرش یاد گرفته بود...
_________________________________________
مردی با موهای بور چاقو رو توی کفشش قائم میکرد: با دقت نگاه کنید. چاقو مهم ترین سلاحیه که میتونه توی مواقع دردسر بهتون کمک کنه. و همچنین باید جایی جاسازیش کنید که بتونید خیلی سریع توی دستتون بگیرید. مواقعی که به عنوان دزد به ماموریت میرید،مثل ماموریت اولتون لازم نیست توی کفش جاسازش کنید. ولی اگه ماموریتی باشه که توش بازرسی میشید،به هیچ وجه نباید لو برید. چون اگه لو برید خوب میدونید چه سرنوشتی در انتظارتونه.
و بعد نگاهی گذرا به جمعیت کرد و روی یکی ثابت موند: هی پسر بیا اینجا.
جونگکوک که همه نگاه ها روش بود از جاش بلند شد و به طرف مرد رفت.
مرد مو بور چاقویی به دستش داد و زیر لب گفت: تا میتونی از خودت دفاع کن،چون ممکنه کشته بشی.
این اتفاق برای جونگکوک غیر منتظره بود،اما دیگه به این اتفاق های غیر منتظره عادت کرده بود.دیگه میدونست چیکار باید بکنه...مرد به سمتش حمله کرد.
جونگکوک جا خالی داد و چرخید.
مرد به پای جونگکوک ضربه ای زد که باعث شد بیفته. و تا اومد بهش حمله کنه که جونگکوک بلند شد و مشتی محکم نثار صورت زیباش کرد. و چاقویی که دستش بود رو گذاشت بیخ گلوش.
مرد لبخند دندون نمایی زد که باعث شد خونی که از بینیش میومد روی دندون هاش بریزه.
همه برای جونگکوک دست میزدن. حتی جناب آبایف که از دور نگاش میکرد...
_________________________________________
YOU ARE READING
ARTWORK AESTHETIC
Historical Fictionزیبایی شناختی آثار هنری اگه یه روزی حس کردی تنهایی و کسی رو نداری،مطمئن باش هنوز حداقل یه نفر هست که تو، توی سرشی... _______________________________________________________ یه موزه ساده بین هیاهوی دنیا چطور میتونه اسرار آمیز و سرنوشت ساز باشه؟ شاید...