7

41 7 17
                                    

به تو می‌گویم در شهر خوب نیست از روابط با خبر باشی.
برگرفته از راه و رسم جهان
اثر ویلیام کانگریو
_________________________________________
+اوضاع چطوره آبایف؟
آبایف با انگشت اشاره عینکش رو به چشما هاش نزدیک تر کرد: همه چیز همون طور که میخواستین، آمادست. همه سیاه پوش ها منتظر دستورن.
+خوبه. 721 چطوره؟
آبایف از شیشه نگاهی به سالن تمرینات کرد: همون طور که انتظار داشتین کارش خوبه.
+فردا عملیات رو شروع کنید. بازهم باید به روزهای اوجمون برگردیم...
_________________________________________

تهیونگ لیوان های قهوه رو، روی میز قرار داد.
پدر جین نگاهی به تهیونگ کرد: ممنونم.
جین لیوانش رو برداشت: همون طور که پشت تلفن گفتم فردا قراره مصاحبه داریم.
چه یونگ همون طور که به قهوش شکر اضافه میکرد پرسید: گفتی چه کسی از روزنامه پرودا پیشنهاد مصاحبه داد؟
جین جرعه ای از قهوش نوشید: جناب مین. مین یونگی. میشناسیدش؟
پدرش به نقطه ای نا معلوم نگاه کرد: نه.. ولی پدرش دوست دوران دبیرستانم بود.
تهیونگ مرموزانه نگاه کرد: از کجا میدونید دقیقا همون مین باشه؟
چه یونگ یکه ای خورد: چون شغل خانوادگیشون این بود. کار کردن توی روزنامه ها. البته شاید هم اون نباشه.
جین قهوه دیگه ای برای خودش ریخت: به هر حال چیز مهمی هم نیست. فردا میفهمیم.
_________________________________________

هوسوک آخرین صندلی رو پشت میز بزرگی قرار داد: جیمینا کارت تموم شد؟
جیمین همچنان که از نردبون پایین میومد داد زد: بله هیو....آاااایییی.
هوسوک که صدای داد جیمین رو شنید به سرعت به طرف دونسنگش رفت: چیشدی؟ چیزیت که نشد. وایسا وایسا آروم بلند شو.
جیمین با صدای گرفته ای سعی می‌کرد صاف بایسته: خوبم هیونگ.
نامجون از همه جا بی خبر کارتن هارو کنار زد و به سمت برادر و دوسنگش رفت: هیونگ بنر... چیشده جیمین؟ چرا قیافتو جمع کردی؟
جیمین لبخندی زد تا خیال هیونگش رو راحت کنه: چیزی نیست هیونگ. از اینجا افتادم خوبم.
هوسوک جیمین رو روی صندلی نشوند و پاش رد ماساژ داد: الان بهترم میشه. چیشد نامجون بنر و آوردی؟
نامجون دستی به موهای پشت سرش کشید: اوه. پاک داشت یادم میرفت. آره هیونگ با هزار مکافات بالاخره تونستم بیارمش.
جیمین که کمی حالش جا اومده بود به کارتن های اطرافش نگاه کرد: کی میخواین اینارو خالی کنید؟ عتیقه های اصلی رو از کجا میخواین بخرین؟
هوسوک با صدایی مطمئن در حالی که داشت به سمت بنر میرفت گفت: اون ها هم به زودی جور میشن. شنیدم یکی هست که یه سری عتیقه رو به قیمت خوبی بفروشه.
نامجون ابروش رو بالا انداخت: و اون کیه؟
هوسوک به برادرش نگاهی انداخت: خودمم دقیق نمیدونم. ولی یه آدرس ازش گرفتم. ما تا اینجارو راه بندازیم عتیقه ها هم جور میشه. مطمئن باش نا امیدت نمیکنم مونی.
جیمین که حالش کاملا جا اومده بود بلند شد و لباسش رو مرتب کرد: به نظرم که هوسوک هیونگ بهترین کار و کرده و این مغازه رو خریده. امیدوارم هر دوتون به چیزایی که میخواین دست پیدا کنید.
هوسوک لبخندی زد: بیا مونی تحویل بگیر. جیمین تو این کار تجربه داره و بهتر از من و تو پول درآوردن رو بلده.
نامجون چشم غره ای رفت: جیمین درس خونده و به اینجا رسیده اینا دوتا مسئله کاملا جدا از هم هستن هیونگ.
هوسوک جوابی نداد و به سمت بنر مغازه رفت تا وارسیش کنه.
جیمین کارتنی رو برداشت که با داد نامجون متوقف شد: هیی چیکار میکنی جیمینا بزارش زمین. مثل اینکه همین الان از ۱ متری افتادی پایینا.
جیمین اعتنایی نکرد: نامجونا یه جوری میگی ۱ متر انگار از بالا پشت بود افتادم. خودت که داری میبینی که حالم خوبه.
نامجون با شک پرسید: واقعا خوبی؟ شاید داغی نمیفهمی درد داری. خودت دکتری بهتر میدونی دیگه این چیزارو.
جیمین کارتن رو روی میز گذاشت و حرکات نمایشی انجام داد و چند بار پرید: ببین هیونگ من خوب خوبم. داغ هم نیستم. همون طور که میدونی من یه پزشکم و میدونم. حال‌ام بزار به کارم برسم.
نامجون سری از تاسف تکون داد اما خیالش راحت شده بود که جیمین چیزیش نشده: جیمینا میگم فردا میای بریم موزه؟
جیمین با تعجب هیونگش رو نگاه کرد: کدوم موزه؟ همون موزه ای که میخواستی بری؟ مگه با هوسوک هیونگ نرفتی؟
نامجون سر گرم باز کردن کارتنی شد: چرا ولی هنوز کامل همه جای اون موزه رو نتونستم ببینم مخصوصا وقتی که هوسوک هیونگ به زود آوردم بیرون. فردا میای باهام؟
جیمین قوری عتیقه ای رو با احتیاط روی میز قرار داد: نمیدونم. اون وقت کی به هیونگ کمک...
نامجون وسط حرف جیمین پرید: یه روزه دیگه با یه روز نمیخوایم کنفیکون کنیم که.
جیمین سری تکون داد: خیلی خب هیونگ. باهات میام.
_________________________________________

پسری که تازگیا با جونگکوگ صمیمی شده بود در اتاق جونگکوک رو زد: جونگکوکا بیدار شو باید بریم سالن اصلی.
جونگکوک با موهایی که بیشتر شبیه لونه کفتر بود تا مو در رو باز کرد: چیشده لوکاس؟
لوکاس جونگکوک رو به داخل اتاقش هل داد و سرش رو زیر شیر آب گرفت: بچه این چه قیافه ایه. گقتم کا باید بریم سالن اصلی. مثل اینکه وقت ماموریته.
جونگکوک با اسم ماموریت آپدیت شد و ویندوزش بالا اومد : خیلی خب الان آماده میشم. بیرون منتظرم باش.
_________________________________________
لوکاس به بالای سرشون اشارع کرد: هعی جونگکوکا بالا رو نگاه کن به نظرت اون همونی نیست که رو همه چی نظارت داره به نظرم رئیس این باند مخوف این باشه.
جونگکوک به جایی که لوکاس اشاره میکرد نگاه کرد: نه فکر نکنم این همونیه که بهم لباس داد.
لوکاس با تعجب به جونگکوک نگاه کرد: شوخی میکنی؟ ولی این اونی نبود که به من لباس داد.
جونگکوک که با حرفای لوکاس گیج شده بود چشم هاش رو ریز کرد: منظورت چیه لوکاس؟
لوکاس میخواست جواب بده اما سوتی زده شد: خیلی خب حدس می‌زنم همه بدونید که برای چی اینجا جمع شدین.
آبایف بعد از گفتن جملش نگاهی به جمعیت سیاه پوش انداخت: درسته. روز امتحانتون بالاخره فرا رسید. فردا اولین ماموریت رو با گروه بندی ای که مشخص شده،به هر گروه داده میشه.
ماموریت هاتون اونقدر پیچیده نیست. فقط باید دقت به خرج بدین و از چیزایی که طی این مدت یاد گرفتین به خوبی استفاده کنید. بعد اعلام ماموریت هاتون جزئیات بهتون اعلام میشه.
به امید اینکه بتونید هر کدومتون یه رازی از این ماجرا و ساختمون بردارید و ترفیع بگیرید.‌..
_________________________________________

از فضایی به زمینی ها: سلام.حالتون چطوره؟

اینم یه پارت جدید تقدیم نگاهتون.💜

دیگه داریم به نقطه های اوج داستان نزدیک میشیم ولی مونده تا به اون قله برسیم. امیدوارم در رسیدن به این قله همراهیم کنید.🤍

راستی کاور جدید چطوره؟

هر وقت به آسمون نگاه میکنید یاد فضایی ای بیفتید که اهل زمین نیست.

SPATIAL🪐

ARTWORK AESTHETICOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz