Peace price

1.7K 264 20
                                    



/هیونجین/

•بفرمایید داخل قربان

دنبال اقای یئوم ،مسئول توزیع انسانها،وارد اتاق شدم

- پس کجان؟

به سمت طنابی طلایی رفت و اونو پایین کشید که باعث کنار رفتن پرده ها و نمایان شدن اتاقک شیشه ای که با انسانهای کوچیک و بزرگ زیادی پر شده بود شد

•اینا با کیفیت ترین انسانای تازه فرستاده شده هستن. هرکدومشون مد نظرتون هست بگین براتون امادش کنم

با دقت زیاد تک تکه انسانهای پشت شیشه رو از نظر گذروندنم‌ تا ببینم کدوم مناسب تره
ناخوداگاه چشمام روی پسر مو بلوندی که اروم روی شونه یه انسان دیگه خوابیده بود قفل شد

نیشخندی زدم و همونجور که به اون انسان نگاه میکردم گفتم
- اون جوجه کوچولو رو برام اماده کن

•کدوم قربان؟

با دست به اون جوجه کوچولو اشاره کردم و از زیبایی فرشته گونش لبخندی زدم

تعظیم کوتاهی کرد
• متوجه شدم بفرمایید اتاق انتظار تا براتون بفرستمش

حالا فقط باید وایسم تا بیاد
به سمت بخش نوشیدن مستقیم خون از انسان رفتم و وارد اتاق وی ای پی شدم

/فلیکس/
×...سیا
×لیکسیا!
با صدای جیسونگ چشمامو باز میکنم
سرمو از رو شونش برمیدارم و چشمامو اروم میمالم

+چیشده هانی؟

به چهره نگرانش نگاه میکنم که بازوم توسط دست یکی اسیر و کشیده میشه‌
به کسی که دستمو کشیده نگاه میکنم که...
اوه

|فلش بک/چند ساعت قبل|
+هانی حاضر شدی؟

صدای جیسونگ از داخل اشپزخونه به گوشم رسید
×لو لیهه شف هن

سعی میکنم نخندم+هان جیسونگا با دهن پر حرف نزن

دوباره تکرار میکنه
×گفتم دو دیقه صب کن

از اشپزخونه میاد بیرونو میاد سمتم و ساندویچ کوچولویی رو میده دستم

×بخور، وقتی برسیم کلیسا، پدر روحانی و خواهرای عزیز معلوم نیست تا کی گشنگی بهمون بدن

+ازونجایی که از وقتی یادمه تا همین سه سال پیش اونجا زندگی میکردیم مطمئنم دقیقن همینطور میشه پس حاضرم اولین تلاشت برای درست کردنه ساندویچ کنتاکی رو امتحان کنم

𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐚𝐥𝐥 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐝𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞Where stories live. Discover now