vampires are a monster?

891 175 52
                                    

/فلیکس/

همونطور که دستشو گرفته بودم به ساختمون بزرگ جلو رومون که دقیقا شکل بیمارستانای خودمونه نگاه میکنم
بعد از اینکه دستشو گرفتم مثل اوندفعه بلافاصله تلپورت شدیم اینجا و خب الان مطمئنم این یکی از قدرتای خون اشاماست.

+عاممم.. پرنس واقعا مطمئنی تو شب دوستامو میارن اینجا؟

اوه البته!! تو داستانا خون اشاما شبو دوست دارنو از روز بدشون میاد.
به قیافش که با تعجب مخلوط شده نگاه میکنم. اوه حتما فکر کرده خیلی خنگم که یادم رفته خون اشاما مردمای شبن؟

-پسر چی میگی؟ الان روزه

+ها؟

شوکه نگاهمو بین چشماش و اسمون بالای سرم ردوبدل میکنم

+ولی هوا... تیرست؟

انگار که تازه قضیه ای رو یادش اومده باشه چشماش گرد میشنو بعد لبخندِ... مهربون؟ خب تقریبا مهربونی میزنه.

- اینجا همه ی ۶۶۶ روز سال به جز ۳ روزه گلدن مون هوا گرگ و میشه.

اینجا سالاشون ۶۶۶ روزه؟ و همیشه هوا تاریکه؟ یعنی اینجا زمین نیست؟ حالا که دقت میکنم تو اسمون دوتا ماه هست... جدی جدی زمین نیستیم انگار!

با تردید سوالمو میپرسم
+ پس... روز و شبو چجوری تشخیص میدین؟

هومی زیرلب میکشه و بعد از چند ثانیه نیشخندی میزنه
- بهت بگم چی به من میرسه جوجه؟

با تعجب نگاهش میکنم. جدی الان برای گفتن تشخیص روز و شب ازم یه چیزی میخواد؟ انگار چه چیز خفنی رو میخواد بگه بهم حالااا!!
ولی خب قبول دارم زیادی کنجکاوم کرده.

"اوه درود بر پرنس دوم خون اشاما. بفرمایید داخل"

جفتمون سمت صدای نازک پشت سرمون برمیگردیم.
یه دختر کوچیک؟ و ریزه میزه و به شدت کیوت جلومون بود و برای پرنس دوم تعظیم کرده بود. انگار منتظر بود تا مثل فیلما بهش دستور بده تا سرشو بالا بیاره؟ البته تو فیلمای تاریخی اینجوری بود نه؟

با کشیده شدنم به سمت ورودی بیمارستان نگاهمو از اون دخترک خون اشام که بعد از رد شدن ما سرشو بالا اورد برمیدارم و انگار که تازه متوجه دستامون که هنوز تو هم گره خورده بود میشم بهشون نگاه و اخم میکنم. به طرز واضحی اختلاف سایز دستامون به چشم میاد.

بعد از وارد شدن به بیمارستان نگاهم به دیوارای سرتا سر سفید و کسایی که همه فرمای سفید تن کرده بودن و ماسکای عجیبی روی دهن و بینیشونو پوشونده بود و با دیدن ما... یعنی ‌اون تعظیم سریعی میکنن و بعد دوباره مشغول کاراشون میشن میخوره.

𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐚𝐥𝐥 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐝𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞Where stories live. Discover now