Vampire castle

927 185 46
                                    

|۴ روز بعد|

/تهیونگ/

اروم چشمامو باز میکنمو خمیازه میکشم

~روزت بخیر تدی بر

برمیگردمو به کوکی که دستاشو دور کمرم حلقه کرده نگاه میکنم
گونشو بوس میکنمو لبخند میزنم

^ روز توهم بخیر بانی

با اخم ساختگی بهم نگاه میکنه
~چند بار گفتم بهم نگو بانی؟ دلت یه راند دیگه میخواد؟

خندم میگیره و لبامونو کوتاه ولی شیرین بهم وصل میکنم و ازش جدا میشم

^ نه ددی تو که نمیخوای بیبی کاراش بمونه و شبم نتونی ببینیش مگه نه؟

دستاشو از دور کمرم باز میکنمو رو تخت میشینم

~ امروزم فقط یه چکاپه دیگه، ته ته یکم دیرتر بره که مشکلی پیش نمیاد نه؟

بدنمو کش‌ و قوس میدم که خستگیه دیشب یکمم شده از تنم بره

^ نه کوکی دیشب یئوم خبر داد همشون بیدار شدن و دیگه فقط فلیکسی نیست برای همین امروز باید برم بیارمشون قصرو توهم باید بری کاراشونو اماده کنی

با حلقه شدن دستاش دور بدن برهنم سرمو میچرخونم سمتش که گردنمو گاز محکمی میگیره
چشمامو از لذت میبندم و سعی میکنم شهوتمو کنار بزنم

^ کوکی هیچوقت ازینکه مارکم کردی پشیمون نشدم ولی الان بخاطرش داری هورنیم میکنییی

نیشاشو از گردنم درمیاره
پرتم میکنه رو تختو روم خیمه میزنه و بوسه خیسی رو شروع میکنه
بعد از چند ثانیه ازم جدا میشه

~ ته ته ددی عاشق بیبیه هورنیشه ولی چون خیلی اصرار داری باشه بریم

بعد از گفتنش از روم بلند میشه

با اخم نگاهمو بین اون و دیک نیمه تحریک شدم ردوبدل میکنم
از وقتایی که از عمد اینجوری میکنه متنفرممم‌

دستامو دور گردنش حلقه میکنم و خمار نگاهش میکنم

^ خودت هورنیم کردی باید مسئولیتشم قبول کنی کوکی

~حتما بیبی

با نیشخندی که روی لبش شکل گرفته بود بلافاصله فاصله بین لبامونو به صفر رسوندو فرنچ کیسه عمیق و لطیفی رو شروع کرد
مسخ شیرینیه بوسمون چشمامو بستمو شروع به همراهی باهاش کردم
کم کم داشتم نفس کم می اوردم که با گاز گرفتن زبونش متوجهش میکنم
بعد از چند دقیقه کوتاه و نفسگیر بلاخره بوسمونو قطع کردو نفس رفتمونو بازیابی کردیم
دوباره لبامونو بهم رسوندو لب پایینمو تو دهنش کشید
منتظر فرو رفتن نیشای بلندش تو لبم چشمامو بستم
انگار که متوجه ترسم از دردش شده باشه اول لیسی به لبم زد و بعد اروم گاز ریزی از لبم گرفت و خونمو مکید

𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐚𝐥𝐥 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐝𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞Where stories live. Discover now