Let me heal you

811 141 40
                                    

/هیونجین/

+ هیچوقت... هیچوقت بهم دروغ نگو، نقش بازی نکن و سعی نکن گولم بزنی، هیچوقت حرفایی که احساسات واقعیت نیستن رو به زبون نیار

با شنیدن حرفاش چند ثانیه تو شوک رفتم.
درواقع نه...
مبهوت شدم.
میهوت اون چشمای مشکی که تیره تر از حد معمول شدن و انگار داشتن بهم التماس می کردن.
اون هاله ی غمی که دورش بود الان انگار پررنگ تر از همیشه شده.
اون همیشه سعی میکرد خودشو خوشحال و خوب نشون بده اما...
حدس زدن اینکه پشت اون لبخند ، اون چشما ، اون حرف ها یه غمی وجود داره سخت ولی قابل دیدن بود.
و حالا حتی سخت هم نیست...
متوجه سرش که رفته رفته پایین تر میرفت و اتصال چشمامونو قطع میکرد شدم.
انقدر حواسم پرت حالتش شده بود که متوجه زمان نشدم.
نفس عمیقی کشیدن و دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و بالا اوردمش.

- قول میدم

با دیدن چشمای متعجبش که دوباره داشت براق میشد لبخندی زدم و بوسه ی سریعی روی لباش گذاشتم.
با نیشخند مشهودی نگاهش کردم.

- اینم مدرک اثبات قول؟

+ تو... چی...این...ها..؟؟!

با دیدن گونه های رنگ گرفته و نگاه گیجش بلند زدم زیر خنده.
صورتشو جلوتر میارم و پیشونیمو به پیشونیش تکیه میدم.

میتونم هنوز غمه تو نگاهشو ببینم.
شاید بهتر باشه اذیتش نکنم بیشتر؟

نفس عمیقی میکشم و چشمامو میبندم.
باید صداقتمو تو حرفامم نشون بدم.

- فلیکس نمیدونم چی باعث تیره شدن کهکشان نگاهت شده، نمیدونم چی باعث شده با غم و ناامیدی از انتظارات اولیه ی هرکسی توی روابط دو طرفه بگی و ازش تعهد بخوای و حتی نمیدونم حرفای من میتونه برای اثباتش کافی باشه یا نه. اگه بخوای میتونیم قرارداد امضا کنیم تا اگه هرکدوم از اینارو انجام دادم دردی که میکشی چندین برابر بدتر به خودم برگرده.

با حس نفسای لرزونش چشمامو باز کردم و نگاهم به چشم هایی که اشکاش رو تو خودشون زندانی کرده بودن افتاد.

باورم نمیشه حتی با حرفامم اذیت میشه...

سرشو گرفتم و اروم سمت شونم بردم.
بعد از دم عمیقی که گرفتم حرفامو ادامه دادم.

- ولی فلیکس! اگه هرکسی باهات همچین کاری کرد، هرکسی بهت حس کم ارزش بودن داد، حس دور انداخته شدن، نادیده گرفته شدن و هرچیزی مثل اینا، بدون مشکل از تو نیست. حتی این حس ها هم واقعی نیست.

با حس خیس شدن شونم لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم.

- یادت نره هیچوقت هرکسی نمیتونه یه فرشته رو کنار خودش نگه داره، چون انسانا ذاتا ترسو و احمقن. بخاطر همینا هم کارای ترسناک زیادی انجام میدن.

𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐚𝐥𝐥 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐝𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞Where stories live. Discover now