-"زانو هامو بیشتر بغل کردم و سرمو رو پام گذاشتم .. به اب نگاهی میکردم که با عبور از بدن صورتی رنگ میشد و میرفت ... هیچ کدوماز اینا به اندازه درد قلبم نبود .... اشک بی رحمان بشت سر هم سرازیر میشد ... کاش میشد مثلا دفعه قبلم نامجون هیونگ میومو و نجاتم میداد .."
.
.
.
نامجون : چی .. ولی پدرم .. من گفتم که باید برگردم ...!
پ.ن : همینکه گفتم ... نامجون با من بحث نکن .. اینده این باند با تو هوسوکه باید این یه سال رو اینجا باشید بعدش وقتی برگدید قرار نیست بمونید میرید و باند بنگتن رو نابود میکنید ....
هوسوک : عمو خوب چرا الان نریم .. چرا نمیزارین این باند کوفتی رو الان نابود کنیم ....
پ.ه : جفتتون هنوز خیلی چیزا رو نمیدونید .... پس همینکه گفتیم و دیگه جای بحثی نمیمونه ....
نامجون"فاک بهش ... الان جیمین تو چه حالی .. به اندازه هر بلایی که سرش اوردن میکشمشون ... قول میدم ... جیمینا منتظدم باش من و هوسوک نجات میدیم"
هوسوک : چیکار کنیم؟
نامجون : باید سریع کارا رو راست و ریست کنیم و نشونشون بدیم یاد گرفتیم ... نباید زمان رو برای نجاتش از دست بدیم هوسوک !
هوسوک : دارم دیونه میشم .... نامجون بنظرت تو چه حالی ... کاش حداقل میشد باهاش تماس بگیریم
.
.
.
-"هودی ای که بهم داده بود رو تنم میکنم و شلوارک سیاهی که بهم داده بود و تو تنم زار میزد و بدون باکسر پوشیدم و دستم به دیوار گرفتم و اروم سمت مبل گوشه اتاق رفتم و روش نشستم و پاهام رو تو خودم جمع کردم و سرمو روش گذاشتم و چشمام رو بستم ..."-"هنوز چند دقیقه هم نگذشته بود که با صدای بلند بسته شدن در اتاق سرم رو بالا اوردم و کوک رو دیدم ... تلو تلو میخرد .. یکم دیگه که بهم نزدیک شد بوی تند الکل زیر دماغ پیچید .... مسته! ... سمتم اومدم و پرتم کرد رو مبل و روم خیمه زد .... به خاطر حرکت یهویی درد بدی تو پایین تنم پیچید صورتم رو از درد تو هم جمع کردم و با تعجب نگاش کردم ... "
-چیکا...کار...می.....میکنی...جونگ...نگکوک...
+باید یه سرویس عالی بهم بدی~
-"با حرفش خون تو رگام یخ زد من هنوز به خاطر چند ساعت پیش درد وحشتناکی رو داشتم تحم میکردم ... دستش رو برد زیر هودی ... دستش که روی زخمام کشیده میشد باعث شد دردم بیشتر بشه ...
-ایییی ... ارباب .. اخخخ ... درد دارم .. هق ... لطفا ....
+میبینم که خوب نقاشی شدی ... بد نیست ~ من این نقاشی کامل ... کنم نه؟
-نه هق .. اربا لطفا .. هق جونگکوک نه .. لطف...
+"با پشت دستم زدم تو دهنش"
+اسم منو با دهن هرزت نگو ...
-لطفا .. ارباا....ب من ... هنوز . هق .. خیلی د..رد.... دارم ...
.
.
.
×"صدای درو شنیدم ..... پس بلخره برگشته .. پسره احمق .... احتمالا الان رفته سراغ جیمین ... پاشدم از پشت میزم و سمت در اتاق رفتم .... درست از جیمین بدم میاد ولی برای امروز کافیش بود .... در اتاق و باز کردم و همنجوری که سیگار تو دهنم بود استینای پیراهنو تا بالای ارنجم تا زدم ... به در اتاق که رسیدم صدای هق هق ای جیمین رو میشنیدم که التماسش میکرد .... پوفی از روی کلافگی کشیدم و درو باز کردم ... سمت اون دوتا رفتم و کوک و از یقه گرفتم و از روی اون بدبخت فلک زد بلندش کردم که با چشمای اشکی و دماغ قرمزش بهم زل زد"
×"به کوک نگاه کردم"
×برای امروز کافیشه کوک ...
+یعنی چی .. تو استعادت رو کردی منم میخوام بکنم ...
×اگه میخوای استفاده کنی باید بزاری زنده بمونه احمق ...
×همنجوری که از یقه گرفته بودمش سمت در رفتم و پرتش کردم بیرون تا خواستم خودمم از در خارج شم با صدای جیمین برگشتم سمتش"
-تهیونگ...
×"وقتی اسمم رو صدا کرد اعصبانیت تو رگام تزریغ شد و خواستم برم سمتش که با حرف بعدیش سر جام خشکم زد ..."-م...ممن...ونم
635
...........................................................به به ... صگ عذاب وجدان بگیریه انشالله ....
خوب خوب ..مینیتون صحبت میکنه امیدوارم از این پارت راضی باشید جاییش مشکل داشته بگید ... و اینکه لاوتون دارم به خداااااااا
Love you alll guyssssss
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...