+دکتر .. دکتر حالش چطور؟
&شما چه نسبتی باهاشون دارین ...
×ما ...
=دوستای نزدیکشیم×"نگاهی چپی به هوسوک انداخت و بعد دوباره نگاهمو دادم به دکتر و منتظر شدم جواب بده"
&دوست شما مقدار زیاد دارو آرام بخش مصرف کرده و خوب این حجم از دارو درست مثله خودکشی میمونه علاوه بر اون س شونم ضربه خورده که چیزه مهمی نیست فقط به خاطر شستشوی معده که انجام شده تا یه مدت فقط سوپ و غذای های مایع بخورن و به خاطر ضربه ای که به سرشکن وارد شده تا یه مدت سرگیجه و حالت تهوع دارن که اونم عادیه ... در کل وضعیتشون پایدار و بعد از تموم شدن سرمشون مرخص میشن...
+میتونیم ... میتونیم ببینیمش.؟
&بله به هوش اومدن فقط زیاد ازش حرف نکشین چون به خاطر شستوشو یکم اذیت میشن ...
+بله مرسی
&ام فقط یهسری....=یه نگاه عاقل اندر سفیهانه به اون دوتا که شیرجه زدن تو اتاق انداخت و رومو کردم سمت دکتر ...
=بفرمایید مشکل هست
&خیر فقط یه سری دارو هست که باید تهیه کنید برای مداوا کردن زخم های گلو ...
=هوف بله برین من تهیه میکنم ...
...
.
+"بالا سرش نشسته بودیم یه نگاه به تهیونگ کردم و دوباره یه نگاه به جیمین و آروم بهش گفتم "+مگه دکتر نگفت به هوش اومده ..
×چرا ..
+پس چر....
-میشه خفه شین ...
×جیمین .. جیمین حالت خوبه ...
-فقط دهاناتونو ببندین
+ولی ...
-خستم آنقدر درکش سخته براتون.
×"با اشاره بهش فهموندم که خونه باهاش صحبت میکنیم'
+باشه ... استراحت کن .. سورومت که تموم شد .. برمیگردیم خونه ..
-خیلی خوب ... حالا دیگه با عموم بای بای کنید و گمشید بیرون
×جیمین ولی واق....
-تهیونگ ... لطفا الان وقتش نیست ... من خیلی خستم ..
....
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...