×"باورم نمیشد ... جیمین .. جیمینمون زندست ... من..... تو بهت بودم و مت جه هیچ چیز نبودم ..... با صدای برخورد چیزی از بهت خارج شدم و دنبال منبعش گشتم که دقیقا کنارم بود .... با سرعت سمت کوک رفتم و سرشو تو اغوشم گرفت"
×هی هی کوکی ... چیشدی تو ... لعنت بش ...
×"براید استایل رو دستام بلندش کردم و با تردید به بالای پله ها و درد اتاقی که چند دقیقه پیش جیمین واردش شد نگاه کردم ... نگاهمو ازش گرفتم سمت در ورودی عمارت رفتم و بزا کردم و به سرعت به سمت ماشینم رفتم ..."
×جان ... مایک ... شما با اون یک ماشین بییان خودم رانندگی میکنم ...
×"سرشونو تکون دادن و سمت اون یکی رفتن .... در عقب ماشین و به زور باز کردم و کوک و رو صندلی عقب دراز کردم در و بسمت و چرخیدم تا سمت در راننده برم ... که نگاهم به نگاهش قفل شد .... اره جیمین بود ... چی اون .. اون سیگار بود تو دستش ..... اون کی سیگاری شده بود .... دوباره نگاهم سمت چشماش رفتم ... اون زیبا ترسن چشم هارو داشت ... میتونستم نگرانی رو توشو ببینم ولی هیچ حدکتی از جانب اون نبود .. فقط دستشو بالا اورد و پوکه دیگه از سیگارش گرفتو دوباره اونو پایین اورد ..... تو چشمام ش زل زدم و بدون صدا زمزمه کردم"
×تو .... زنده ای ...
×"لبخندی زدم که به همراش چند قطر اشکم از چشمام سرازیر شد ... نگاهم و هر جور که بود ازش گرفتم و سمت در رانند رفتم و باز کردم ... ماشینو روشن کردم و به سرعا سمت عمارت خودمون راه افتادم ... همونجور که راننده گی میکردم .. تلفنم و در اوردم و شماره ای گرفتم "
×دکتر لی ... بیاین عمارت ... الان .....
.
-"قلبم داشت از سینم میزد بیرون وقتی کوک و اونجوری بیهوش دیدم .... با برگشتن تهیونگ سمت باهم چشم تو چشم شدیم ... سعی کردم قیافه ی بی حسی با خودم بگیرم ... دستمو بالا اوردم و پوکه دیگه از سیگار گرفتم که با چیزی که دیدم قلبم مچاله شد ...... تهیونگ با لخند و همراه اشک لب زد ...تو ... زنده ای... حس کردم اون لحظه قلبم دست از تپیدن برداشت .... بعد از اینکه اونا از دیدم محو شدن همونجا به دیوار بالکن تکیه دادم و رو زمین نشستم زانو هامو تو بغلم جمع کردم ته مونده سیگارم پرت کردم کنار سرمو رو ما گذاشتم و زجه های دردناک میزدم ... چند بار محکم پشت سر هم مشتمو به دیوار سیمانی پشتم کبیدم با حس چکیدن چیزی از دستم سرمو بالا اوردم و نگاه خیس و دردناکمو به دستم انداختم ... به خونی که رو دستم روان شده بود نگاه کردم ...
-می بخشمتون ..... ولی به راحتی برنمیگردم ....
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...