-چشام همه چیزو سیاه میدید این احساس سنگینی رو چشمام نمیزاشت راحت چشام و باز کنم ... با ریخته شدن آبی سردی رو صورتم با شوک چشام باز کردم خیلی بی حال بودم و درد پامم اینو بدتر میکرد... "
÷پرنس ما به هوش اومد ...
-گمشو عوضی ...
÷عا عا .... فک نکنم در شرایط توهین به من باشی ...
÷"با عصبانیت قدم برداشت سمتش و تو صورتش خم شدم ... انگشت دستم محکم تو زخم پاش فرو کردم که صدای بلند دادش تو فضای سوت و کوره انبار پیچید خنده هیستریکی کردم و بیشتر تو صورتش خم شدم ..."
÷باید جذاب باشه تماشای بادیگردام که دارن باهم واردت میشن...
-مگه اینکه از رو جنازم رد شی حروم زاده ...
÷باشه .. خودت خواستی ...
÷"دکمه بیسیمو فشار دادم و چهارتا از بادیگاردام گفتم بیان داخل از روی صندلی بلندش کردم دستشو به میله روبه روی در ورودی بستم ... "
÷نظرتون چیه یه لذتی ببرین....
=با کمال میل قربان ...
-"با اون پوزخند چندش سمتم اومد لباسم و تو تنم پاره کرد و حریص به بدنم نگاه کرد ... "
>عجله کن منم میخوام امتحانش کنم این هرزه کوچولو رو ..
÷عا عااا آروم باشه اول با صبر دونه دونه ازش لذت ببرید بعدش میتونید هم زمان خودتون و توش حس کنید ...
-"سمتم حمله کرد و شروع کرد به گاز گرفتن و هیکی گذاشتن رو گردنم کرد "
÷"همینجور داشتم به صحنه روبه روم نگاه میکردم... صندلی رو گذاشتم با فاصله روبه روشون و یه سیگار از تو پاکت سیگارم در آوردم و با فندک نقره ایم روشنش کردم که یه فکر به ذهنم رسید ..."
÷"سریع تلفنم و از تو جیبم در آوردم و تماس تصویری با تهیونگ برقرار کردم که بعد ۳۰ ثانیه حواب داد .."
÷اوه کیم تهیونگ بزرگ چه افتخاری نصیبمون شده که با همچین سرعتی پاسخگوی تماس بنده حقیر شدید ...
×جونگ سوک نظرت چیه دهن گشاده تو ببندی و بگی جیمین کجاست تا سر از تنت جدا نکردم...
÷جدی دوست داری ببین ...
×با من بازی نکن جونگ سوک ....
÷باشه ...
÷دوربینو چرخونم سمت اون دوتا که بادیگاردم داشت با تمام توانش گردنشو نقاشی میکرد صورت خیس از اشک جیمین همه چی و جذابتر میکرد...
×حروممممممممم زادهههههههههههههه ...... عوضیییییییبیییییی بهش دستت نزننننن کصافتتتتتت
÷"دوربین و سمت اون ستایی دیگه چرخوندم "
÷تصور اینکه چهارتا دیک همزمان قرار داخل دوست پسرت باشه من و هیجان زده میکنه ک-ی-م ت_ه-ی-و-نگ
×"هیستریک خندیدم و با تمسخر بهش که الان دوربین و برگردونده بود سمته خودش نگاه کردم "
×نظرت چیه رو در رو صحبت کنیم آقای لی جونگ سوک ...
÷تو پیدام کن بعد راجب اونش حرف میزنیم...
×باشه ...
-"با شنیدن صدای تیر اندازی و فریاد اون کصافت از روم بلند شد و سریع با سه نفر دیگه از انبار خارج شدن ..."
÷کافیه کاره احمقانه ای بکنی تا یه گوله تو سرت خالی کنم ...
YOU ARE READING
ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳
Fanfiction-بعضی وقتا اینجوری که خیلی چیزا اشتباه میشه ، مسیر که انتخاب میکنیم ، جوری که رفتار میکنی .. حتی بعضی وقتا به دنیا اومدن بعضیا اشتباهه ... من هم اشتباه بدنیا اومدم .. هم اشتباه عاشق شدم. ^wrong^ ...