part 36

1.4K 202 22
                                    

-"با حس سوزش معدم از خواب بیدار شدم ... حس میکردم که زیاد نیست که خوابیدم ... نگاهی به ساعت کردم .. 3:48 ... درست بود ... حتی نیم ساعت هم نشده بود ... از رو تخت بلند شدم که حس سرگیجه و حالت تهوع بهم دست داد .. دوباره رو تخت نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم یکیمی از حس حالت تهوع کم شد ولی حالم چندانی فرقی نکرد ... از اتاق رفتم بیرون و سمت راه پله حرکت کردم ... اومدم پام و رو اولین پله بزار که صدای جین هیونگ رو شنیدم ... "
÷آه.. جیمین نخوابیدی؟
-نه هیونگ یکم حالم خوب نیست اومدم یکیم آب بخورم ...
×رنگ و روت پریده بی حال به نظر میای ... چیزی شده؟
-"به پایین پله ها یه ۴ قدم اون ور تر که تهیونگ وایساده بود نگاه کردم و خیلی کوتاه سرمو و به چپ و راست تکون دادم ... دستم و به نرده تکیه دادم و تا اولین قدم و برداشتم به خاطر سرگیجه ای که داشتم پام پیچ خورد و با یه درد خیلی وحشت ناک تو پهلو و سرم دیگه هیچی متوجه نشدم"
×"داشتم نگاش میکردم که از پله ها میاد پایین که از پله ها افتاد و تا پایین پله ها غلت خورد با سرعت سمتش رفتم و چند بار آروم زدم به صورتش و اسمش و صدا زدم ولی وقتی حواب نداد دستمو زیر سرش بردم تا بلندش کنم که با حس خیسی رو دستم ترسیده دستم و از زیر سرش بیرون کشیدم و با دیدن و مایع قرمز رنگ سمت بقیه که پشته سرم وایساده بودن و با نگرانی و ترس به جیمین نگاه میکردن برگشتم و دستمو نشونشون میداد با دستش که میلرزید آروم و بعد بلند داد میزدم خونه "
×یکیتون بره ماشین رو روشن کنههههههههههه
+وای ... خ..خدای من جیمین .... او خدا ....
+"وقتی دیدم تهیونگ همینجوری به دستاش که خونی بود و انگار تو این دنیا نبود نگاه کردم و سریع نگاهمو ازش گرفتم براید جیمینو بلند کردم و وقتی داشتم از در بیرون میرفتم بلند داد زدم تا تهیوگ از هپروت بیرون بیاد "
+تههههه ... تههههه لعنتیییی پاشو بریمممممم تهیونگگگگگگگگگ
×"با صدای داد کوک به خودم اومدم و سمتش رفتم و پشت سرش سوار ماشین جینی هیونگ که هوسوک پشتش نشسته بود شدیم .."
÷منم میام ..
=نه هیونگ شما اینجا بمون نمیخواد دیگه هممونم بریم ... بهت خبر میدم ...
÷خیلی خوب منو بی خبرا نزار
=باشه
×هوسوک برووو
=خیلی خوب خیلی خوب
.
.
.
.
+"پشت در اتاق عمل وایساده بودیم تا یکی از اون اتاق جهنمی بیاد بیرون و یه خبری از جیمینم بده ... با استرس ناخون هام و میجویید و پام و میکوبیدم زمین ... برگشتم سمت هوسوک "
+چر...چرا تا رسیدیم بعد معاینه کردنش سریع گفت شستشوی معده ... جیمین ... جیمین چیکار کرده !
=نمیدونم کوک منم مثل تو هیچی نمیدونن ...
×اگه چیزی بشه ... این دفعه میمیرم ... واقعه میمیرم
=نفوذ بد نزن چیزیش نمشه
..
.
.
فکر میکنین چی میشه؟

خلاصه این پارت برات تون نوشتم جهت تشکر و اینکه خیلی خوبین و نمیدونم ... فقط میخوام سفت بغلتون کنم ...
شب اگ برسم یه مارت دیگه میزارم

ღ⦳ᴡʀᴏɴɢ (ᴠᴍɪɴᴋᴏᴏᴋ)ღ⦳Where stories live. Discover now