سلام👋
این فیک اولین فیکیه که مینویسم امیدوارم دوسش داشته باشین.
قبل از شروع لطفا چند نکته زیر رو بخونین خوشگلای من.~ اول اینکه این فیک تریسامه و از قضا امگاورس هم هست پس اگه از این ژانر خوشتون نمیاد یا به روحیه تون نمیخوره همینجا ازتون میخوام شروعش نکنید و مطمئن باشید کلی فیک های قشنگ تر مطابق سلیقتون پیدا میکنید عزیزانم.
~ دوم اینکه این فیک محارم نیست! و جونگ کوک و جونگهیون پسرخاله همن به همین دلیل مثل دوقلو ها قیافشون شبیه همه
~ سوم اینکه اگر نظر ، پیشنهاد با انتقادی داشتید حتما صادقانه بهم بگید و مطمئن باشید ازشون در راستای بهتر کردن قلمم کمک میگیرم ولی لطفا هیت ندید، توهین و بی احترامی نکنید تا بتونیم کنار هم از این فیک لذت ببریم
در آخر امیدوارم مطابق سلیقتون باشه خوشگل های من ♡
~~~~~~~~♤~~~~~~~~♤~~~~~~~~♤
" اه لعنتی حالا چجوری برم تو "
این جمله ای بود که ساعت ۱۰ شب ، وقتی پشت در عمارت عموش ایستاده بود و به فکر راهی برای ورود بی سر و صدا به خونه بود به زبون آورد.
میدونست عموش چقدر روی ورود قبل از ساعت ۸ به خونه حساسه و اگر گیر بیفته قطعا تنبیه میشه اما تقصیر اون نبود که مارکوس پسر دو رگه کره ای _ آمریکایی که از قضا قلدر مدرسه هم بود ، فقط برای اینکه حواسش نبود و تو غذاخوری روی صندلی اون نشسته بود ، تو کمد زندانیش کرده بود و اگر سرایدار مدرسه نمیرسید ممکن بود تا فردا اونجا بمونه.
اهی از وضعیت ناامید کنندش کشید و تصمیم گرفت زنگ رو به صدا در بیاره. بدنش هنوز از کتک های دو روز پیش عموش کبود بود اما نمیتونست که تا ابد پشت در بمونه؟ میتونست ؟
زنگ در رو کوتاه و سطحی فشار داد و به یک دقیقه نکشید که خدمتکار پیر خونه در رو واسش باز کرد.
" اوه برگشتی عزیزم ؟"
اجومای پیر با نگرانی پرسید و باعث شد لبخند کمرنگی رو لب های تهیونگ بشینه. تنها کسی که تو عمارت بهش اهمیت میداد آجوما بود و این دلگرمش میکرد اما دلش نمیخواست باعث نگرانیش بشه.
" سلام آجوما. خیلی دیر کردم ؟"
تهیونگ در حالی که سعی میکرد استرسش رو پنهان کنه گفت و لبش رو به دندون گرفت.
اجوما که از بچگی رفتار های تهیونگ رو از حفظ بود لبخند غمگینی برای اینکه نمیتونه ازش محافظت کنه زد و گفت :
" ارباب تو هال منتظرته. خیلی عصبانیه سعی کن مواظب باشی "
میخواست اجوما رو بغل کنه و بگه مشکلی نیست نگران نباشه اما با صدای داد کسی درست در دو متریش از جا پرید.
YOU ARE READING
The Real Omega
Fanfictionجئون جونگ کوک و جئون جونگهیون دو آلفای حقیقی که پسرخاله و جفت هم هستند و به دنبال امگایی که قراره جفت سومشون باشه میگردن. کیم تهیونگ امگایی که زندگی سختی داره و معتقده هیچکس تو دنیا دوسش نداره و مطمئنه اگر روزی الفاش رو ببینه اون مثل بقیه ردش میکنه...