سلام قند عسلای من.
چه خبرا؟ چطور مطورین؟میدونم تقریبا سه ماهه که نبودم و واقعا بابتش متاسفم یه سری درگیری های ذهنی و روحی داشتم که باید بهشون سر و سامون میدادم. حال روحیم این چند وقته خیلی تعریف نداشت و واقعا دستم به نوشتن نمیرفت. بابت بدقولیم معذرت میخوام به عنوان یه ریدر کاملا درک میکنم وقتی رایتر داستانو نصفه میزاره و ادامه نمیده ولی الان اومدم که پر قدرت تر از قبل ادامه بدم نمیگم منظم ولی سعی میکنم هر هفته حداقل یه پارت رو بنویسم. و پارت ها هم قطعا بیشتر از ۳۵۰۰ کلمه است. این یکی رو که کولاک کردم حدودا ۵۴۰۰ شد.
در آخر مرسی که میخونین و حمایت میکنین دیگه بیشتر از این وقتتون رو نگیرم لذت ببرین♡
..........
...........
...........داشت درست میدید؟ امگای مقابلش واقعا جیمین بود یا فقط تشابه چهره بود؟
جیمین با چشم هایی که بیش از این گشاد نمیشد به امگای کوچکتر خیره شد و گفت :
_ ته ته؟
همین یک کلمه شک تهیونگ رو به یقین بدل کرد. اون امگا واقعا جیمین هیونگش بود.
فقط جیمین بود که با وجود مخالفت های امگای کوچکتر ، مصرانه با همچین نام کودکانه ای صداش میزد.
برای لحظه ای هر دو امگا با ناباوری و چهره ای که توش تعجب موج میزد به هم خیره شدن. هیچکدوم نمیتونستن حضور دیگری رو در اونجا هضم کنن.
به معنای واقعی کلمه دیدار غیر منتظره ای بود. حتی اگر به جای جفت آلفا مین ، یه کرگدن آبی دو شاخ میومد برای تهیونگ قابل باور تر بود تا جیمین!
اولین کسی که تونست واقعیت معجزه آسای روبه روش رو درک کنه امگای کوچکتر بود. تهیونگ در حالی که پرده ای اشک در چشماش جمع شده بود با صدای ضعیفی گفت :
_ واقعا خودتی جیمین؟
امگای بزرگتر هم که دست کمی از تهیونگ نداشت اب دهانش رو قورت داد و با شک گفت :
_ دارم خواب میبینم؟ یا واقعا خودتی ته؟
جیمین با بغض چینی به بینیش داد و تو یه حرکت امگای کوچکتر رو در آغوش کشید :
_ باورم نمیشه... واقعی ای. خودتی ته ته
تهیونگ دست های لرزونش رو بالا آورد و متقابلا جیمین رو در آغوش گرفت. قطره های اشک یکی یکی از صورتش پایین میریختن و تهیونگ درحالی که سعی میکرد نفس کشیدن رو فراموش نکنه گفت :
_ دلم واست تنگ شده بود جیمینی
جیمین دم عمیقی گرفت و با صدایی که به خاطر بغضش کشیده شده بود گفت :
_ منم ..... همینطور ته ته. دلم ..... واست تنگ.... شده بود
تهیونگ پلک هاش رو روی هم گذاشت و عطر رایحه امگای بزرگتر رو به آرومی استشمام کرد. باورش نمیشد سه سال بود که این عطر رو حس نکرده و جسم گرمش رو در آغوش نگرفته.
STAI LEGGENDO
The Real Omega
Fanfictionجئون جونگ کوک و جئون جونگهیون دو آلفای حقیقی که پسرخاله و جفت هم هستند و به دنبال امگایی که قراره جفت سومشون باشه میگردن. کیم تهیونگ امگایی که زندگی سختی داره و معتقده هیچکس تو دنیا دوسش نداره و مطمئنه اگر روزی الفاش رو ببینه اون مثل بقیه ردش میکنه...