༺ Part 7 ༻

3K 433 236
                                    

فرمون ماشینو تو یه حرکت پیچید و محکم ترمز رو فشار داد که هر دو با شتاب کمی به سمت جلو متمایل شدن.

توجهی نکردن و بعد از اینکه جونگ کوک محکم ترمز دستی رو کشید ، هر دو از ماشینی که کنار انبار متروکه ای متوقف کرده بودن پیاده شدن.

جونگ کوک به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا چشم هاش به رنگ سرخ در نیان اما جونگهیون حتی تلاشی هم براش نکرد. اون میخواست امشب اون مرد رو تیکه تیکه کنه.

جونگ کوک کلید کوچکی رو از جیب کتش بیرون آورد و به سمت در زنگ زده رفت تا قفل در رو باز کنه اما قبل از اینکه کلید رو در قفل بچرخونه مکثی کرد و گفت :

_ ما بهش نگفتیم.

جونگهیون نگاه خیره به قفلش رو به سمت جونگ کوک کشوند و بی تفاوت گفت :

_ چیو؟

_ اینکه از دیشب عموش رو اینجا زندانی کردیم.

جونگ کوک گفت و متقابلا به چشم های جفتش خیره شد. منظورش واضح بود و جونگهیون نیازی نداشت تا جفتش موضوع رو روشن تر بیان کنه.

_ من در جواب سوال تهیونگ که پرسید با عموش چیکار کردیم گفتم "هنوز هیچی" و این واقعا هیچه هیونگ.

جونگهیون گفت و با دیدن تردید جونگ کوک چشمی چرخوند و ادامه داد :

_ بیخیال کوک خودتم میدونی اگه خوی لعنتی آلفامون رو کنترل نمیکردیم اون مرد الان داشت نفس های آخرش رو میکشید. پس در واقع اینکه هنوز زندست و فقط یه کتک سبک خورده نسبت به شکنجه هایی که تو ذهنمون داشتیم هیچه.

جونگ کوک کمی مکث کرد و وقتی به این نتیجه رسید که جفتش درست میگه بدون تعلل درو باز کرد و داخل رفت.

انباری نسبتا بزرگ و تاریک بود و از پنجره های ترک خورده باد سرد به فضای داخل می‌وزید.

مرد چاقی که با طناب های کنفی به صندلی بسته شده بود و چسب زرد رنگ پهنی به دهنش زده شده بود با شنیدن صدایی در اون سکوت محض سرش رو بالا آورد.

قبل از اینکه چشمش تو اون تاریکی مهیب بتونه فردی که وارد شد و ببینه جونگ کوک و جونگهیون با قدم های محکم و بلند به سمتش رفتن و در حدی نزدیک وایسادن که مرد بتونه تشخصیشون بده.

چشمای مرد با دیدن آلفاهایی که به این وضع انداخته بودنش رنگ ترس گرفت و بلافاصله شروع کرد به خواهش و التماس که البته به علت چسب روی دهنش فقط صدای خفه شده‌اش به گوش آلفاها رسید.

جونگهیون دستشو گوشه چسب گذاشت و در حالی که مواظب بود دستش به پوست کریح مرد برخورد نکنه یه ضرب چسب رو برداشت که باعث شد داد مرد هوا بره.

طبق انتظار ، مرد حتی ثانیه ای وقت تلف نکرد و شروع به خواهش و التماس کرد :

_ ارباب جئون خواهش میکنم از من بگذرید. من اشتباه کردم. غلط کردم. هرکاری بگید میکنم هرچقدر پول بخواید بهتون میدم لطفا منو نکشید.

The Real OmegaWhere stories live. Discover now